راه رسیدن به درجه ابدال

ابن عربی در رسالۀ حلیة الابدال این مطالب را آورده است:

« تمت اركان المعرفة اذا المعرفة تدور على تحصيل هذه الاربعة المعارف معرفة اللّه و النفس و الدنيا و الشيطان فاذا اعتزل الانسان عن الخلق و عن نفسه و صمت عن ذكره بذكر ربه اياه و اعرض عن الغذاء الجسمانى و سهر عند موافقة نوم النائمين و اجتمعت فيه هذه الخصال الاربعة بدلت بشريته ملكا و عبوديته سيادة و عقله حسا و غيبه شهادة و باطنه ظاهرا»؛

ارکان معرفت به کمال رسید؛ زیرا معرفت دائر مدار تحصیل این معارف چهاگانه است؛ 1. معرفت الله 2. معرفت نفس 3. معرفت دنیا 4. معرفت شیطان. وقتی انسان از مخلوقات  و خودش کناره‌‌گیری کرد و از یاد خودش ساکت شد و به یاد خدا زبان گشود و از طعام جسمانی  اعراض کرد و هنگامی که دیگران در خوابند او بیدار بود این چهار خصلت در او جمع شد حالات بشری او به کمالات ملکی و فرشته‌ای تبدیل می‌شود و بندگیش به آقایی و معقول او به محسوس و غیب او به شهادت و باطن او به ظاهر تغییر کرد.

شما به وسیلۀ سکوت، عزلت، بیداری و گرسنگی هم نفست را می‌شناسی و هم خدا را می‌شناسی، هم‌چنین به حقیقت دنیا آگاه می‌شوی و دیگر دنبال دنیا نمی‌روی. علاوه بر این شیطان را هم می‌شناسی. در سایه عمل به این چهار چیز به همه موارد مذکور معرفت پیدا می‌کنی؛ لذا راه‌های نفوذ شیطان را می‌بندی؛چون می‌دانی از کجا وسوسه می‌کند، نمی‌گذاری نزدیک شما بیاید‌. این‌جاست که آن جنبۀ بشریت شما تغییر می‌یابد و فرشته می‌شوید.

با این‌که بندگی خدا را می‌کنی، اما در واقع داری آقایی می‌کنی. «الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّة»؛[1]عبوديّت گوهرى است كه باطن آن ربوبيّت است؛ پس، آن‌چه در عبوديت يافت نشود، در ربوبيّت يافت گردد و آن‌چه از ربوبيت مخفى بماند، در عبوديّت به دست آيد. این‌ها نکته‌های ظریف و  عارفانه است که اهل دل می‌فهمند.

این عقلی هم که خدا به شما عطا کرده، یک حس ظاهری و دارای احساسات و نموداری برای شما می‌شود‌. هر چه در غیب است برای شما حاضر می‌شود؛ یعنی برای شما غیبی باقی نمی‌ماند، بلکه همه شهود و حضور است.

هرچه مربوط به امر باطن است همه ظهور پیدا می‌کند و باطن و ظاهرش یکی می‌شود، بنابراین آن‌هایی که واقعاً دنبال تزکیه نفس و توفیق الهی هستند حتماً این توصیه‌هایی که ابن عربی کرده را باید تحت نظر استاد انجام دهند و از افراط و تفریط بپرهیزند تا به مقصود و توحید حقیقی برسند.

در ادامه ابن عربی می‌گوید: «و اذا ترحل عن موضع ترك بدله فيه حقيقة روحانية يجتمع اليها ارواح اهل ذلك الموطن الذى رحل عنه هذا الولى فان ظهر شوق من اناسى ذلك الموطن شديد

لهذا الشخص تجسدت لهم تلك الحقيقة الروحانية التى تركها بدله فكلمها و كلمته و هو يتخيل انه مطلوبه و هو غائب عنه حتى يقضى حاجته منه و قد تتجسد هذه الروحانية ان كان من صاحبها شوق او تعلق همة بذلك الموطن و قد يكون‏‏ هذا من غير البدل و الفرق بينهما ان البدل يرحل و يعلم انه ترك بدله و غير البدل لا يعرف ذلك و ان تركه لانه لم يحكم هذه الاربعة الاركان التى ذكرناها»؛

سالکی که به مقام محققین رسیده باشد بعد از ارتحال از این دنیا می‌تواند با شاگردان خودش یا با هر کسی که بخواهد ارتباط بر قرار کند.

مرحوم علامۀ طباطبایی نقل می‌کند: هنگامی که در نجف درس می‌خواندم برای من از تبریز ماهیانه‌ای می‌آمد و من با آن ماهیانه امرار معاش می‌کردم. یک وقتی که به علت اختلاف دو دولت ماهیانه ما قطع شد و پس‌انداز ما هم تمام شد. یک روز سر میز مطالعه نشسته بودم ناگهان همین فکر رشتۀ افکار مرا پاره کرد که، تا کی تیرگی روابط بین ایران و عراق ادامه خواهد داشت، پولی نداریم و در غربتیم.

به محض این‌که این فکر به نظرم رسید متوجه شدم که محکم درب خانه را کوبیدند. رفتم در را باز کردم، آقائی پشت در بود با محاسن حنائی و قد کشیده، عمامه‌اش فرم خاصی بود لباسش هم همین‌طور به محض این‌که در باز شد گفت سلام وعلیکم –جواب سلام را دادم- آن مرد گفت من شاه حسین ولی هستم.

خداوند تعالی می‌فرماید دراین هیجده سال چه وقت تو را گرسنه گذاشته‌ام که تو حالا مطالعه ات را رها کردی و به فکر این افتادی که روابط ایران و عراق تا کی تیره می‌ماند و کی برای ما پول می‌رساند.

خدا حافظ شما- من هم خدا حافظی کردم و درب را بستم آمدم تو، پشت میز نشستم آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم بعد چند سؤال برایم پیش آمد که آیا من با پاهام دمِ در رفتم یا همین‌طور که سرم روی دستم بوده این عالم را مشاهده کردم؟ جواب این سؤال برایم روشن نشد. سؤال دیگری که برایم پیش آمد این بود که آیا خواب دیده‌ام یا بیداربودم؛ ولی برایم مسلم بود که بیدار بودم.

سؤال سوم این بود که این آقا گفت شیخ حسین ولی یا شاه حسین ولی، ولی شاه بودن به قیافه اش نمی‌خورد، شیخ بودنش را مطمئن نبودم. این سؤال لاینحل بود تا این‌که برایم نوشتند بیا تبریز، صبح‌ها طبق معمول در نجف بین الطلوعین به وادی السلام نجف می‌رفتم.

در آنجا در تبریز هم قدم زنان می‌رفتم سر قبرها، در همین موقع برخوردم به قبری که مشخص بود قبر محترمی است و حالی دارد، سنگ قبر را خواندم، دیدم بعد از احترامات زیادی نوشته مرحوم شاه حسین ولی، متوجه شدم که این همان آقائی است که در نجف آمده در منزل ما، تاریخ فوت را نگاه کردم دیدم حدود ۳۰۰ سال قبل است. یکی دیگر از مسائلی که روشن نشده بود این بود که شاه حسین ولی گفته بود خداوند فرموده ۱۸ سال تو را گرسنه نگذاشته‌ام ولی این تاریخ کجاست.

چون حدود ۹ سال بیشتر نیست که در نجفم و حدود ۲۵ سال است که درس می‌خوانم. پس مبدأ این تاریخ کجاست. وقتی فکر می‌کردم متوجه شدم که درست ۱۸ سال است که من لباس طلبگی پوشیده‌ام.

نقل کرده‌اند عده‌ای در ایام نوروز سر قبر سید علی قاضی رفتند یکی از آن‌ها خطاب به روح آن جناب عرض کرد: نوروز است و ما از شما عیدی می خواهیم. ناگهان در همان بیداری مشاهده کردیم که جسم آیت الله قاضی با عمامه و عبا و ابریقی از گلاب بیرون آمد و بر کف دست ما از آن گلاب ریخت و فرمود: من از خدا خواسته ام جسمم در برزخ در اختیار خودم باشم؛ لذا ابدال و اولیای خدا به چنین مقامی می‌توانند برسند.

شعری از ابن عربی در باب راه رسیدن به درجه ابدال

ابن عربی در رسالۀ مذکور چند بیت شعر را که خلاصۀ کل مطالب این رساله است را ذکر کرده است: و فى ذلك قلت.

يا من اراد منازل الابدال‏

من غير قصد منه للاعمال‏

کسی که منازل ابدال را قصد کرده، بدون این‌که از او قصدی برای اعمال باشد

لا تطمعن بها فلست من اهلها

ان لم تزاحمهم على الاحوال‏

طمع نداشته باش به آن؛ زیرا تو اهلش نیستی، در صورتی که آن‌ها را بر احوال اضافه نکنی.

و اصمت بقلبك و اعتزل عن كل من‏

يدنيك من غير الحبيب الوالى‏

با قلبت سکوت کن و کناره بگیر از هر کسی؛ چون تو را دور می‌کند از غیر حبیب.

فاذا سهرت وجعت نلت مقامهم‏

و صحبتهم فى الحال و الترحال‏

وقتی سحر را بیدار بوده و گرسنه ماندی، به مقام آن‌ها می‌رسی، و در حال و رحلت(سفر) با آن‌ها همراه خواهی شد.

بيت الولاية قسمت اركانه‏

ساداتنا فيه من الابدال‏

خانۀ ولایت، ارکانش را تقسیم کرد، سروران ما در آن از جملۀ ابدال هستند.

ما بين صمت و اعتزال دائم‏

و الجوع و السهر النزيه العالى‏

این‌ها بین صمت و اعتزال دائم، و گرسنگی و شب بیداری و پاکی عالی هستند.

در اولین بیت می‌گوید:

یا من اَرادَ منازل الابدال

مِن غیر قصد مِنه للاعمال

؛ یعنی ای کسی که قصد و ارادۀ رسیدن به منازل ابدال را داری؛ بدان که بدون عمل ممکن نیست و نمی‌شود با یک آرزوی لحظه‌ای بخواهی منازل مقرّبین را طی کنی. باید تلاش کنی تا به خواسته‌های الهی برسی. انسان به اندازه‌ای که سعی می‌کند نتیجه می‌گیرد: {لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى}؛[2] براى انسان جز حاصل تلاش او نيست.

کسب را همچون زراعت دان عمو

تا نکاری دخل نبود آن تو[3]

لا تطمعن بها فلست من أهلها

إن لم تزاحمهم على الأحوال

اگر از اهلش نیستی، اگر از احوال عرفا و بزرگان در تو هیچ اثر و نشانه‌ای نیست و در صدد هم نیستی که اهل معرفت شوی، پس طمع نورز به  منازلی که اختصاص به ابدال دارد. باید از یک جایی شروع کنی و راه بروی تا مدد الهی به دنبالت بیاید. پس نیت صادق برای توحیدی شدن کن و سپس با جدیت و همت بالا اعمال را انجام بده، البته با همراهی استاد به قول حافظ:

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی[4]

این راه بدون خضر راه و پیرمراد پیموده نمی‌شود.

والصمت بقلبک و اعتزل عن کل من

یدنیک  من غیر الحبیب الوالی

حالا چه کنیم جزء ابدال شویم؟ می‌گوید باید صمت و سکوت داشته باشی، مراد از سکوت، سکوت زبان نیست بلکه «الصمت بقلبک»، قلبت باید خاموش باشد و دلت از خطورات محفوظ، پس باید نفی خواطر کرده باشی. دیگر این‌که «و اعتزل کل من یدنیک  من غیر الحبیب الوالی» یعنی اهل عزلت باشی. عزلت از چه اشخاصی؟ از کسانی که دوست و حبیب تو نیستند و می‌خواهند با تو رفیق و نزدیک شوند رفت و آمد با چنین کسانی تو را  به راه دیگری می‌کشاند و از حبیب خود باز می‌مانی.

به مَأمَنی رو و فرصت شِمُر غنیمتِ وقت

که در کمینگه عمرند، قاطعان طریق[5]

؛ لذا باید از آنان کناره‌گیری کنی.

فإذا سهرت‏ و جعت نلت مقامهم

و صحبتهم في الحال و الترحال

در بیت قبلی سکوت و عزلت را بیان کرد و در این بیت دو مورد دیگر را بیان می‌کند. برای این‌که از ابدال شوی باید اهل بیداری شب باشی، «سهر» همان بیداری شب است. هم‌چنین باید اهل «جوع» و گرسنگی بود. اگر بتوانی اهل بیداری شب و سحرخیزی باشی و جوع و گرسنگی، روزه‌داری، ترک حیوانی[6] و سکوت قلبی داشته باشی، در این صورت به مقام ابدال می‌رسی و با آنان در سفرها هم صحبت خواهی شد.

بيت الولاية قسمت أركانه

ساداتنا فيه من الأبدال

در این بیت از ولایت اهل بیت حرف می‌زند و می‌گوید: خانۀ ولایت دارای ارکانی است که این ارکان تقسیم شده است و سادات و ذریّه پیامبر(صلّ الله علیه و آله) از جماعت ابدال هستند. «ساداتُنا فیه مِنَ الاَبدال». این بیت شعر نشان می‌دهد که ابن عربی به ولایت اهل بیت و سادات قوق العاده علاقه داشته است در کتاب‌های دیگرشان هم شواهدی بر این مطلب هست.

ما بین صمتٍ و اعتزالٍ دائمٍ

و الجوع و السهر عَن النزیه عال

ابدال، صموت و خموشند آن هم سکوت دائم، نه یک روز و دو روز، عزلت دایمی، گرسنگی و بیداری شب را هم در خود دارند. روی قبر آقای طیّاره که در امام‌زاده شاه احمد قاسم شهر قم که در میدان معلم است نوشته شده: شیخ السّکوت. بنده ایشان را دیده بودم، کم حرف بود. وقتی انسان این‌گونه شود رشد پیدا می‌کند و  به منازل و مقامات بالا می‌رسد.

 

برگرفته از کتاب چهار اصل سلوکی شرح رساله حلیةالابدال محی الدین ابن عربی(رحمة‌الله)

تألیف حضرت آیت الله کمیلی خراسانی(دام‌ظله)نوشتهٔ تازه

 

علاقه مندان جهت خریدو مطالعه کتاب می توانند از لینک زیر اقدام نمایند:

کتاب چهار اصل سلوکی

 

 

[1]. مصباح الشريعه، ص7.

[2]. نجم (53)، آیه 39.

[3] . مولوی، مثنوی معنوی، ص 446.

[4] . دیوان حافظ، ص 488.

[5] . دیوان حافظ، ص 298.

[6] . ترک حیوانی را ما اضافه کردیم؛ البته برای کسانی که محذور شرعی، مشقت، ضعف و ناتوانی شدید نداشته باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو محصولات