عبارت محیی الدین ابن عربی(رحمةالله) در رساله حلیةالابدال: «الصمت على قسمين، صمت باللسان عن الحديث بغير اللّه تعالى مع غير اللّه تعالى جملة واحدة، و صمت بالقلب عن خاطر يخطر له فى النفس فى كون من الاكوان البتة»؛
«فمن صمت لسانه و لم يصمت قلبه خف وزره، و من صمت لسانه و قلبه ظهر له سره و تجلى له ربه، و من صمت قلبه و لم يصمت لسانه فهو ناطق بلسان الحكمة، و من لم يصمت بلسانه و لا بقلبه كان مملكة للشيطان و مسخرة له فصمت اللسان من منازل العامة و ارباب السلوك،
و صمت القلب من صفات المقربين اهل المشاهدات، و حال صمت السالكين السلامة من الآفات، و حال صمت المقربين مخاطبات التأنيس فمن التزم الصمت فى جميع الاحوال كلها لم يبق له حديث الا مع ربه»؛
«فان الصمت على الانسان محال فى نفسه فاذا انتقل من الحديث مع الاغيار الى الحديث مع ربه كان نجيا مقربا مؤيدا فى نطقه اذا نطق نطق بالصواب لانه ينطق عن اللّه قال تعالى فى حق نبيه(صلّ الله علیه و آله) {وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى}؛[1]
فالنطق بالصواب نتيجة الصمت عن الخطأ و الكلام مع غير اللّه خطأ بكل حال و بغير اللّه شر من كل وجه قال اللّه تعالى{لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ}؛[2] و لكمال شروطها قال اللّه تعالی{وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ}؛[3] و لحال الصمت مقام الوحى على ضروبه و الصمت يورث معرفة اللّه تعالى»؛
سکوت بر دو قسم است: یکی سکوت به زبان از اینکه با غیر خدا سخنان غیر خدایی بگوید و دیگر سکوت به قلب از اینکه خاطری از غیر حق در نفس در عالمی از عوالم وجود حاصل شود.
پس هر کس سکوت زبانی را داشته باشد، ولی سکوت قلبی نداشته باشد بار گناه او سبک میشود. و هر کس به زبان سر و قلب با هم سکوت داشته باشد، سرّش برای او آشکار گشته و پروردگارش بر او تجلی میکند. اگر قلب ساکت و زبان سر گویا شود، پس زبان او به حکمت گویا شود و کسی که فاقد سکوت زبانی و قلبی باشد در این صورت وجودش مملکت شیطان شده و بر او مسط میشود.
سکوت زبانی از منازل عامه و ارباب سلوک است و سکوت قلبی از صفات مقربان الهی که اهل مشاهدهاند میباشد. و حال سالکان زبان به کام گرفته چنین است که از آفات راه به سلامت میباشند و حال مقربان الهی چنین است که انس گرفتهاند از گفتگوی حق تعالی. پس هر کس در همۀ حالات ملازم سکوت باشد در این صورت سخنی نگوید مگر با خدای خویش.
سکوت مطلق برای انسان فی نفسه محال است. اگر از سخن گفتن با اغیار به سخن گفتن با خدا منتقل شود آنقدر به او نزدیک میشود که با او نجوا کرده و سخنان او از سوی حق تعالی تأیید میشود. اگر سخن گوید سخنش درست خواهد بود؛ چون از جانب خدا سخن میگوید. خداوند درباره پیامبر(صلّ الله علیه و آله) فرمودند: «از روی هوا و هوس سخن نمیگوید.» بنابراین سخن درست گفتن اثر سکوت و نگفتن سخن اشتباه است، بلکه باید چنین سخنی گویای سخن الهی باشد.
سخن گفتن با غیر خدا اشتباه است در هر حالی و سخن غیر خدایی گفتن شرّ است در هر حالی. خداوند در قرآن فرمود: «هيچ فايده و خيرى در سخنان سرّى آنها نيست مگر آنكه كسى به صدقه دادن و نيكويى كردن و اصلاح ميان مردم امر كند» و برای کمال این شروط سهگانه که در آیۀ مذکور آمده خداوند فرمود: «و آنان را جز اين فرمان ندادند كه خدا را بپرستند در حالى كه در دين او اخلاص مى ورزند» حال سکوت مثل مقام وحی است با همه اقسامش و سکوت موجب شناخت خداوند متعال میشود.
اقسام سکوت
ای برادر گر تو هستی حق طلب
جز بفرمان خدا مگشای لب
گر خبر داری زحی لایموت
بر دهان خود بنه مهر سکوت
ای پسر پند و نصیحت گوش کن
گر نجاتی بایدت خاموش کن
هر کرا گفتار بسیارش بود
دل درون سینه بیمارش بود
عاقلان را پیشه خاموشی بود
پیشهٔ جاهل فراموشی بود
خامشی از کذب و غیبت واجبست
ابلهست آن کو بگفتن راغبست
ای برادر جز ثنای حق مگو
قول حق را از برای دق[4] مگو
هر که در بند عبارت میشود
هرچه دارد جمله غارت میشود
دل ز پر گفتن بمیرد در بدن
گرچه گفتارش بود اندر عدن[5]
وانکه سعی اندر فصاحت میکند
چهرهٔ دل را جراحت میکند
رو زبان را در دهان محبوس دار
وز خلایق خویش را مایوس دار
هر که او بر عیب خود بینا شود
روح او را قوتی پیدا شود[6]
شرح و توضیح
ابن عربی سکوت و خاموشی را به دو قسم تقسیم میکند:
-
سکوت زبانی
مراد از سکوت زبانی همان خاموشی زبانِ سَر است؛ یعنی با غیر خداوند سخن نگوید. صمت و سکوت اول اینگونه است: زبان را از سخن غیر خدایی با شخص غیر خدا به کلی ببندی؛
یعنی سخن، سخنِ غیر خدایی نباشد، بلکه سخنان همه، سخنانی باشد که از جانب خدا القا میشود، سخنان الهی و توحیدی، و هم اینکه مخاطبِ این سخنان کسی غیر از خدا نباشد؛ یعنی وقتی سخن میگوید مخاطبش هم توحیدیست و غیر خدا را در این جهان نمیبیند.
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم[7]
روایات بسیار زیادی از اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده که مؤمنین را تشویق به سکوت کردهاند که نشان از اهمیت موضوع دارد. در مواعظ پيامبراكرم(صلّ الله علیه و آله) به ابوذر وارد شده: «اَرْبَعٌ لايُصيبهُنَّ اِلاّ مُؤْمِنٌ، اَلصَّمْتُ وَ هُوَ اَوَّلُ الْعِبادَةِ»؛[8] چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مى شود، نخست سكوت است كه سرآغاز عبادت مى باشد.
یا این روایت از امام صادق(علیه السلام) که در مصباح الشریعه نقل شده: «كَانَ بَعْضُ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ(صلّ الله علیه و آله) وَ آلِهِ يَضَعُ اَلْحَصَاةَ فِي فَمِهِ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِمَا عَلِمَ أَنَّهُ لِلَّهِ وَ فِي اَللَّهِ وَ لِوَجْهِ اَللَّهِ أَخْرَجَهَا مِنْ فَمِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلصَّحَابَةِ(رضوان الله علیه) كَانُوا يَتَنَفَّسُونَ تَنَفُّسَ اَلْغَرْقَى وَ يَتَكَلَّمُونَ شَبِيهَ اَلْمَرْضَى»؛[9]
بعضى از اصحاب پيغمبر(صلّ الله علیه و آله) سنگى در دهن خود مىگذاشتهاند و هر گاه بخواهند كه حرفى بگويند با خود فكر مىكردهاند اگر از براى خدا و در راه خدا بود سنگ را از دهن بيرون كرده و سخن مىگفتهاند و گر نه،نه. بسيارى از صحابۀ آن حضرت،اكثر اوقات،ساكت بودهاند و آه بلندى از سينۀ پردرد مىكشيدهاند.و به ندرت حرفى مىزدهاند،حرف زدن ايشان شبيه بود به حرف زدن بيماران،كه از روى ضعف و خستگى باشد.
این که برخی از یاران پیامبر(صلّ الله علیه و آله) در دهانشان سنگریزه میگذاشتند حکایت از امر مهمی میکند؛ یعنی قبل از اینکه دهانشان را باز کنند، حرفها را بررسی و خوب فکر میکردهاند که الآن میخواهیم حرف بزنیم، آیا «لله» و برای خداست؟ آیا در مسیر الهی و «فی الله» است؟ بعد، آیا «لِوجه الله» و خالص صد در صد است یا نه؟ وقتی همۀ اینها را بررسی میکرد «أَخرَجَهَا مِن فَمِهِ» آنوقت سنگریزه را از دهان بیرون آورده و حرف میزد و چون تمام میشده دوباره در دهان میگذاشت.
«وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الصَّحَابَةِ(رضوان الله علیه) كَانُوا يَتَنَفَّسُونَ تَنَفُّسَ الْغَرْقَى وَ يَتَكَلَّمُونَ شِبهَ الْمَرْضَى»؛ امام صادق(علیه السلام) میفرماید: بسیاری از صحابۀ پیغمبر(صلّ الله علیه و آله) اینطور بودند وقتی میخواستند حرفی بزنند اول آهی از دل به بالا میکشیدند؛ یعنی حرف از دهانشان بهسختی بیرون میآمد. در ابتدا یک آه بلندی میکشیدند، بعد که میخواستند حرفی از دهانشان بیرون بیاید «يَتَكَلَّمُونَ شِبهَ الْمَرْضَى» مثل یک آدم مریض، با مشقت و سختی سخن میگفتند.
سید محمد حسینی همدانی – صاحب تفسیر «انوار درخشان»- میگوید: در مدرسۀ قوام حجره داشتم، مطلع شدم مرحوم آقای قاضی تبریزی در گوشۀ تنگ مدرسه حجره کوچکی اختیار کرده و من از این کار تعجب کردم، بعد معلوم شد ایشان به علت تنگ بودن منزلشان و نیز کثرت عیال و اولاد، فراغت بال برای تهجد و عبادت و خلوت نداشتند.
در طول دوران تحصیل در مدرسه قوام، شبی را ندیدم که مرحوم قاضی به آرامش و خواب و استراحت بگذارند و شبی را بدون ناله و گریه به سر بیاورد.
در این مدت نزدیکی با مرحوم قاضی، حالات و جریاناتی از ایشان می دیدم که در عمرم جز در مرحوم نائینی و اصفهانی، در شخص دیگری ندیده بودم. او را چنین یافتم که در تمام رفتار و اخلاق اجتماعی و خانوادگی و تحصیلی خود غیر از همۀ کسانی بود که من از نزدیک در درس آنها و یا در کنار آنان تحصیل می کردم. مخصوصاً او را دائم السکوت و الصمت می یافتم.
احیاناً از دادن پاسخ نیز طفره می رفت و گاهی احساس می کردم که برای او پاسخ دادن بسیار سخت است تا اینکه تصادفاً به نکته ای برخوردم که بسیار توجه مرا جلب کرد و آن هم این بود که داخل دهان مرحوم قاضی کبود رنگ بود، از استاد پرسیدم علت چیست؟
ایشان مدتها پاسخم را نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم میپرسم و قصد دیگری ندارم، باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت آقا سید محمد!
من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانایی بازداری آن را داشته باشم 26 سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است.[10]
البته مقصود سخنهای مباح و عادی بوده که آنقدر رعایت میکردند. صحبتهایی که منجر به غیبت، تهمت، استهزا و … شود جای خود دارد.
-
سکوت دل
قسم دوم سکوت، خاموشی زبانِ دل است. زبان دل هم مثل زبان سَر نیازمند مراقبه است. اگر از حد خود تجاوز کند گرفتار آفات میشود. سکوت و خاموشی زبان دل از خواطر غیر الهی است که بر نفس و قلب وارد میشود؛ یعنی نفی خواطر را به تمام معنا در خودش ایجاد کند و دیگر در دلش خطوری غیر خدایی وارد نشود.
میفرماید: «عن خاطر يخطر له فى النفس فى كون من الاكوان البتة»، «کَون» یعنی ماسوی الله و «اکوان» یعنی جهانیان. در نَفس چیزی دربارۀ غیر خدا از اکوان و عوالم مختلف وارد نشود. و این وقتی است که قلب او مثل یک آینه، به کلی پاک باشد و خطورات اغیار و بیگانه، در دل او راه نیاید.
باید مراقب بود و هرچه خاطرۀ سوء است را به حریم دل و قلب راه نداد و هر چه وارد قلب میشود باید خطورات رحمانی باشد؛ چرا که قلب، حرم الهی است غیر خدا نباید در این حرم وارد شود. امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله»؛[11] قلب حرم و حریم خدا است، در این خانه و حریم خدا نباید غیرخدا را راه بدهی.
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم[12]
اقسام مردم
بعد از اینکه صمت را به دو قسم تقسیم نمود در ادامه مردم را هم از حیث واجد یا فاقد بودن اقسام سکوت به چند دسته تقسیم میکند.
-
سبکبار
برخی فقط زبان سر آنها خاموش است. ابن عربی میگوید: اگر شما بتوانی زبان سَر را تمرین دهی و وادارش کنی که حرف نزند مگر در جای ضرورت، در این صورت شما نسبت به آنها که نمی توانند زبانشان را حفظ کنند، وِزر و گناهی از ناحیه زبان بر گردنت نیست و سبکبار هستی.
اگر سالک زبانش را آزاد بگذارد ممکن است گرفتار سخنان اشتباه و گناهآلود؛ مانند غیبت، تهمت، سخنچینی و … شود. گناهانی که از زبان صادر میشود زیاد است و در کتابهای اخلاقی به گناهان زبان اشاره شده است که ما تعدادی از آنها رانام میبریم:
1-گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست.
2- پرحرفى.
3- گفتگو کردن دربارۀ کارهای گناه آلود.
4- جدال و مراء[13]
5- نزاع و لجاجت.
6- بد زبانى و دشنام.
7-لعن کردن كسى كه مستحقّ لعن نيست.
8-غنا و اشعار[14]
9-مزاح و شوخى هاى ركيك و زشت.
10-مسخره کردن.
11-فاش كردن اسرار.
12-وعده هاى دروغين.دروغ و خبرهاى خلاف گفتن.
13-غيبت كردن.
14-تهمت زدن.
15-سخن چينى
16-نفاق در سخن
17-شهادت دادن به باطل.
18-نشر شايعات
19-اشاعه فحشا
20-خشونت در سخن و بى ادبى در كلام.
21-اصرار کردن بىجا
22-ايذاء و نيش زبان زدن
23-مذمت کردن کسی که مستحق آن نیست.
24-تبليغ باطل و تشويق بر گناه
25-قذف
26-مدح کردن بیجا
27-غضب کردن بیجا
28- صحبت کردن بدون علم
29-نفرین کردن
30-تفسیر به رای کردن قرآن.
در بعضی از کتابها تا چهل گناه زبان را نام بردهاند.
زبان بسيار سر برباد داده است
زبان،سر را عدوى خانهزاد است.[15]
باید از افعال و سخنان لغو هم پرهیز نمود، همانگونه که خدای تعالی در قرآن در مورد صفات مؤمنین میفرماید: {وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ}؛[16] و مؤمنان کسانیاند كه از امر بيهوده روی گردانند. مؤمن سالک کسی است که به جا حرف میزند و از سخنان لغو و بیهوده پرهیز میکند.
وقتی انسان اینگونه شد، سبکبار خواهد بود و بار گناهان، بر دوش وی سنگینی نمیکند؛ لذا ابن عربی میفرماید: «فمن صمت لسانه و لم يصمت قلبه خف وزره»؛ هر کس سکوت زبانی را داشته باشد، ولی سکوت قلبی نداشته باشد بار گناه او سبک میشود. پس حفظ زبان سَر، از این جهت که زبان را از گناهان حفظ میکند لازم است گرچه برای سالک کافی نیست و باید مراتب بالاتر را هم رعایت کند.
-
اهل سرّ
برخی هم زبان سر و هم زبان دلشان خاموش است. چنین خاموشی مهمتر از خاموشی زبان سَر به تنهایی است. خاموشی زبانِ دل هم این است که سراغ گمانها، افکار و خطورات غیر الهی نروی. مخصوصاً خانمها که خیلی در ذهن و فکرشان گمان و خطورات بیهوده وارد میشود و ذهن و فکرآنان را به خود مشغول میکند. بویژه آن زمان که با همسر خود به توافق نمیرسند. در چنین شرایطی گرفتار وسوسههای شیطانی شده، خود و همسرش را به زحمت و فلاکت میاندازد.
هم خودشان، هم شوهر و اطرافیانشان را اذیت میکنند. و چه بسا کار به جدایی و متارکه بکشد. این گونه فکرهای بد و اینجور سخنانِ بد در دل، انسان را از خدا دور میکند؛ لذا اگر بتوانی با تمرین هم دلت و هم زبانت را خاموش نگه داری، انجام بده؛ زیرا روزی پروردگارت که همان سِرِّ مستسر است در قلبت ظهور و تجلی مییابد و در مراحل بالا به تجلیات ذاتیِ توحیدی خواهی رسید.
راه یافتن به مراتب باطن و غیوبات سبعه (نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفی و اخفی) مجاهده، ریاضت، تمرین و عُزلت میخواهد تا بتوانی هم زبان را و هم دل را از غیر یاد خدا خاموش نگه بداری. این خیلی کار میطلبد.
-
اهل حکمت
برخی زبان دلشان خاموش است و هر چیزی را به قلب راه نمیدهند، اما زبان سَر آنان گویاست. حالا این چه جور میشود که شما زبان سرت به سخن مشغول و دلت خاموشِ خاموش از خطورات بد و شرک آمیز باشد، چرا باید اینگونه باشد؟
به خاطر این است که وقتی شما تمرین کردی دلت را از خطورات، اوهام و خیالات شیطانی و نفسانی پاک کنی در دلت چشمهای از حکمت و خیر کثیر باز میشود: {وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا}[17] و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده شده است.
امام صادق(علیه السلام) در تعریف حکمت فرموده است: «الْحِكْمَةُ ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ وَ مِيرَاثُ التَّقْوَى وَ ثَمَرَةُ الصِّدْقِ وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ نِعْمَةً أَنْعَمَ وَ أَعْظَمَ وَ أَرْفَعَ وَ أَجْزَلَ وَ أَبْهَى مِنَ الْحِكْمَةِ
قَالَ اللَّهُ(عزّ و جلّ) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ أَيْ لَا يَعْلَمُ مَا أَوْدَعْتُ وَ هَيَّأْتُ فِي الْحِكْمَةِ إِلَّا مَنِ اسْتَخْلَصْتُهُ لِنَفْسِي وَ خَصَصْتُهُ بِهَا وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ وَ صِفَةُ الْحَكِيمِ الثَّبَاتُ عِنْدَ أَوَائِلِ الْأُمُورِ وَ الْوُقُوفُ عِنْدَ عَوَاقِبِهَا وَ هُوَ هَادِي خَلْقِ اللَّهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّ الله علیه و آله) لِعَلِيٍّ(علیه السلام) لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ مِنْ مَشَارِقِهَا إِلَى مَغَارِبِهَا»؛[18] حکمت، نور معرفت و میراث تقوا و میوۀ راستی است. خداوند به بندهای از بندگانش نعمتی بزرگتر، والاتر، استوارتر، زیباتر و گرانبهاتر از حکمت عطا نکرده است. خداوند(عزّ و جلّ) فرمود: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ؛ یعنی کسی آنچه را که من وعده داده و در حکمت فراهم نمودهام را نمیداند؛ جز آنکه او را برای خود خالص و حکمت را برای او مختص کرده باشم.
حکمت، ثبات و استواری است و ویژگی حکیم، ثبات در ابتدا و پایداری در انتهای کارهاست و او بندگان خدا را بهسوی خداوند متعال راهنمایی میکند. رسولخدا(صلّ الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: چنانچه خداوند بندهای از بندگانش را بهواسطۀ دستان تو هدایت کند، یقیناً برای تو با برکتتر از تمام چیزهایی است که خورشید از زمان طلوع تا به هنگام غروبش بر آنها میتابد.
گفت حکمت را خدا خیر کثیر
هر کجا این خیر را بینی بگیر
علم حرف و صوت را شهپر دهد
پاکی گوهر به نا گوهر دهد[19]
وقتی چشمهای از حکمت در قلبت باز شد آن وقت زبانت گویا میشود و اگر هم بخواهی سخنی بگویی حکیمانه و به موقع است. حدیث معروفی از رسول خدا(صلّ الله علیه و آله) نقل کردهاند: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»؛[20] هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمههاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مىشود.
چشم کودک همچو خر در آخرست
چشم عاقل در حساب آخرست
او در آخر چرب میبیند علف
وین ز قصاب آخرش بیند تلف
آن علف تلخست کین قصاب داد
بهر لحم ما ترازویی نهاد
رو ز حکمت خور علف کان را خدا
بی غرض دادست از محض عطا
فهم نان کردی نه حکمت ای رهی
زانچه حق گفتت کلوا من رزقه
رزق حق حکمت بود در مرتبت
کان گلوگیرت نباشد عاقبت
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورندهٔ لقمههای راز شد
گر ز شیر دیو تن را وابری
در فطام اوبسی نعمت خوری[21]
-
مملوک شیطان
برخی آدمها، هم زبان سر را رها کردند تا هر چه بخواهد بگوید و هم زبان دلشان رهاست؛ یعنی قلبشان همواره مشغول غیر خداست و دربارۀ دیگران، عیوبشان و مسایل دنیایی میاندیشند. خطورات نفسانی و شیطانی در دل آنان در حال رفت و آمد است؛ لذا همیشه غرق در خیال و توهمات هستند وحال و صفایی ندارند.
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر[22]
میفرماید: چنین کسانی مِلکِ شیطان شدهاند؛ یعنی شیطان مالکش شده و مسخّر او گشته و رفیق و دوست شیطان شده است، شیطان به او یاد میدهد که چه جور حرف بزند، چه جور در دلش فکرها و آموزههای بد را بپروراند.
«اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه»؛[23]
منحرفان، شيطان را معيار كار خود گرفتند، و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد و در دلهاى آنان تخم گذارد، و جوجههاى خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهاى آنان مىنگريست و با زبانهاى آنان سخن مىگفت. پس با يارى آنها بر مركب گمراهى سوار شد و كردارهاى زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد؛ مانند رفتار كسى كه نشان مىداد در حكومت شيطان شريک است و با زبان شيطان، سخن باطل مىگويد.
آثار سکوت زبانی
سکوت زبانی از منازل و مراتبی است که به افراد عام و سالکان مبتدی اختصاص دارد؛ زیرا خاموشی و سکوت هر کدام از عامه و خاصه (سالکان مبتدی) یک بازدهی و بازتاب و مفهوم و معنایی دارد که با دیگری فرق میکند. خاموشی که مردم و عوام دارند به این است که به زبان خاموشند؛ چون بویی از عرفان عملی نبردهاند، سکوتشان، سکوت معمولی است.
در واقع خاموشی نیست، بلکه میخواهند خودشان را راحت کنند تا اذیت نشوند. و در حقیقت راحت طلب هستند، میخواهند در خانه بنشینند، نه سراغ این و آن میروند و نه امر به معروف و نه نهی از منکری دارند، البته بعضی مادرزادی سکوت دارند، کم حرفند.
آیا میشود گفت چنین سکوتی عارفانه است؟! البته اگر چنین فردی در راه سیر و سلوک بیاید، در رشد روحی و معنوی موفقتر است. درست است ذاتاً و مادرزادی کم حرف است؛ ولی اگر در راه خدا وارد بشود چه بسا توفیقات بیشتری را با حسن اختیار به دست آورد.
سالکان مبتدی که اهل سکوت زبانی هستند چون متوجه علت و هدف سکوتشان هستند، سکوت آنان گرچه به ظاهر مثل سکوت مردم عادی است، اما از حیث باطنی این سکوت دارای ارزش بالایی است.
سالکان مبتدی که در مرحلۀ اول سکوت قرار دارند از آثاری که در این مرحله حاصل میشود بهرهمند میشوند. مهمترین اثر سکوت زبانی این است که آدمی از آفات پر حرفی؛ مانند فتنه، اختلاف در خانواده و جامعه، تفرقه، قهر و … محفوظ میماند.
آثار سکوت قلبی
سکوت قلبی اختصاص به مقربان و خاصّان سلوک دارد. آنهایی که به مقام شهود قلبی رسیدهاند و به خدا نزدیک شدهاند از گروه مقرّبان خدا هستند، اینها دلشان حالت سکوت و خاموشی پیدا کرده است، فقط در دل با خدا نجوا میکنند و نمیگذارند از طرف شیطان در دلشان حرفی بیاید؛ یعنی پاسبان حریم دلشان هستند، درِ خانۀ دل را به روی اغیار و بیگانگان بستهاند.
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم[24]
چه وقت درب خانه و حرم الهی را باز میکنند؟ آن وقتیکه میخواهند با خدا و خوبان الهی صحبت کنند. اثر سکوت قلبی چیست؟ کسانی که سکوت قلبی دارند چون مخاطب دارند و مخاطب آنان هم خداست، دیگر با غیر مخاطبشان حرفی نمیزنند؛ چون به مقام انس و وصال رسیدهاند.
پس گروه اول که فقط زبان را حفظ کردند توانستند از آفات زبان محفوظ بمانند. اما گروه دوم که هم زبان و هم دل را حفظ کرده بامحبوبشان انس گرفته و در حال مناجات و گفتگوی دورنی با معشوق و محبوبشان هستند و در دل با او عشقبازی میکنند.
در ادامۀ آثار سکوت قلبی میفرماید: مقربان به سبب سکوت قلبی که داشتند در مقام وصال و عشق خدا سیر میکنند و آنجا یک مخاطب بیشتر ندارند؛ لذا فقط با او درحال نجوا و سخن گفتن هستند؛ چون سکوت قلبی در نفس آنان مستقر شده است.
کسی که تمرین داشته و سکوت را ملازم و ملکه، در نفس خودش کرده است در همۀ اوضاع، احوال و حالاتش سخنی از او صادر نمیشود مگر سخن خدایی، سخنی که رنگ و بوی خدا دارد و سخن توحیدی باشد. اینکه گفتیم سالک، سکوت زبانی و قلبی دائمی داشته باشد برای آن است که خاموشی از ناحیۀ خدا کمکم در نَفس این شخص وارد میشود و حالتی پیدا میکند که نمیتواند با غیر خدا حرف بزند.
شارح، در شرح کلام ابن عربی میگوید: محال است که انسان با هیچ کس حرفی نزند، بالأخره ضرورت اقتضا میکند با برخی سخن بگوید. اگر با مردم حرف میزند آنها را جلوۀ خدا میبیند؛ لذا تکلم او دائماً با خداست؛ چون در عالم توحید سیر دارد.
در دلش یک سِرّی از خداست که این سِرّ به او خیلی نزدیک است در سخن گفتنش هم این سِرّ او را قوّت داده است و به او دائم میگوید که باید حرفت حرف خدایی باشد و از حدود کلام خدایی و سخن گفتن با خدا تجاوز نکنی.
این شخص که به این ترتیب سکوت دارد؛ حرفهایش نیز راست است، دروغ نمیگوید، نفاق ندارد، دو پهلو حرف نمیزند؛ چون با خدای خودش خلوت کرده و خدا به او القا میکند، و نطقش از جانب خداست، همانطور که خدا در قرآن دربارۀ پیغمبر اسلام(صلّ الله علیه و آله) فرموده است {وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى}؛[25] و مطابق هوس سخن نمىگويد. بلکه از جانب خدا حرف میزند.
منطقی کز وحی نبود از هواست
همچو خاکی در هوا و در هباست
گر نماید خواجه را این دم غلط
ز اول والنجم بر خوان چند خط
تا که ما ینطق محمد عن هوی
ان هو الا بوحی احتوی[26]
یا در جای دیگری میگوید:
گریهٔ او خندهٔ او نطق او
نیست از وی هست محض خلق هو[27]
شما هم باید مثل پیغمبر اسلام(صلّ الله علیه و آله) باشید. اگر فرد مسلمان هستی، باید مثل پیغمبر اسلام باشی، چطور پیغمبر شما از روی هوایِ نَفس حرف نمیزند و دنبال این است که در سخنانش رضای خدای متعال باشد. شما هم باید اینگونه باشید.
اگر سالکی بخواهد اهل نطق صحیح شود و سخنانش موزون و حکیمانه باشد، باید حتماً صمت و سکوت را ملکۀ خودش قرار دهد. اگر توانست زبان را از گناه و از خطاها حفظ کند و اهل سکوت باشد در این صورت حرفهای او از روی صواب خواهد بود.
اگر زبانت بخواهد حرفی بزند که این حرف از محدودۀ خدا بیرون باشد و بخواهی غیرخدا را در نظر بگیری این خطای بزرگی است؛ یعنی تو که سالک الی الله هستی هیچگاه نباید حرفهایت برای غیر خدا باشد، بلکه همهاش جنبۀ ملکوتی و الهی داشته باشد. اگر بخواهی از راه مستقیم منحرف بشوی و حرفهایی که شیطانی و نفسانی است را بگویی در این صورت اهل صمت و سکوت نخواهی بود.
از این بالاتر ابن عربی میفرماید: اگر بخواهی با غیر خدا سخن بگویی و اغیار را از دلت بیرون نکنی، معلوم است که از هر جهت سر تا پایت به شرّ آلوده میشود. در ادامه به آیهای از قرآن استدلال میکند:{ لَا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا}؛[28]
در بسيارى از رازگويیهاى ايشان خيرى نيست مگر كسى كه [بدين وسيله] به صدقه يا كار پسنديده يا سازشى ميان مردم فرمان دهد و هر كس براى طلب خشنودى خدا چنين كند به زودى او را پاداش بزرگى خواهيم داد. در توضیح این آیۀ شریف میگوییم: خیری در نجوا و حرف زدنهای این جماعت نیست مگر سهگونه سخن:
اول: آن کسی که امر به صدقه میکند؛ یعنی مردم را وعظ و ارشاد میکند و آنان را به صدقات و کمک به فقرا وادار میکند که بیایید در راه خدا صدقه بدهید. داستانی از سید بحر العلوم که از بزرگان عرفان است نقل میکنیم که مربوط به همین مسئله است.
عالم بزرگوار، سید جواد عاملى، صاحب كتاب مفتاح الكرامة که از شاگردان سید بحرالعلوم است میگوید: شبى مشغول شام خوردن بودم كه شخصى در خانهام را زد فهمیدم خادم سيّد بحر العلوم است.
با شتاب در را باز كردم، خادم گفت: سفرۀ شام در برابر سيد بحر العلوم گسترده است و انتظار تو را مىكشد، پس شتابان به خانۀ سيد رفتم، وقتی به خانۀ سيد بحر العلوم رسیدم به من گفت: «چرا از خدا نمىترسى؟ چرا مراقب او نيستى؟ چرا از او شرم نمىكنى»؟ گفتم چه حادثهاى پيش آمده است؟
بحر العلوم گفت: مردى از برادرانت، هر شبانه روز، مقدارى خرماى قسبک[29] براى خوراک زن و فرزندش از بقال قرض میکرده، اكنون هفت روز است كه خانوادهاش به غير از خرمای قسبک چيزى نخوردهاند.
امروز برای شام نزد بقال رفته که خرما بگیرد، اما بقال به او گفته، قرض تو فلان مقدار شده است! به همين جهت از بقال شرم كرده چيزى نگرفته، و الان او و خانوادهاش گرسنه هستند، در صورتى كه تو در ناز و نعمت به سر مىبرى و او از كسانى است كه به خانۀ تو رفت آمد دارد و او را مىشناسى، فلانى است!
سيد جوادمیگوید: گفتم به خدا سوگند از حال او آگاهى ندارم.
بحر العلوم گفت: اگر از حال او آگاه بودى و شام مىخوردى و به او توجه نمىكردى، يهودى، بلكه كافر بودى! آنچه مرا نسبت به تو خشمگين كرده بىتوجهى تو نسبت به برادرانت و بیخبرى از احوال ايشان است.
اين سينى را خادم من همراه تو مىآورد و در خانه او به تو مىدهد، تو آن را با خود به داخل خانه مىبرى و مىگويى كه امشب خواستم با تو شام صرف كنم، و اين كيسۀ پول را زير تشک يا فرش يا بورياى او بگذار، و سينى را نيز چنين كن و آن را باز نگردان، البته آن سينيى بزرگ و پر از خوراكى بود.
بذلِ علم هم نوعی صدقه است؛ یعنی از آن علمی که یاد گرفتهای به دیگران یاد دهی. روایت داریم از رسول خدا(صلّ الله علیه و آله) که فرمودند: «مِنَ الصَّدَقَةِ أن يَتَعَلَّمَ الرَّجُلُ العِلمَ و يُعَلِّمَهُ النّاسَ»؛[30] اگر كسى علم بياموزد و آن را به مردم بياموزاند، اين كار او صدقه است.
دوم: امر کردن به نیکویی است؛ یعنی امر به معروف میکند، با زبانش مبلغ کارهای خیر است.
سوم: برقراری صلح بین افراد است؛ مثلا با زبانش بین دو نفر که با هم قهرند آشتی میدهد و در امور اجتماعی مُصلِحی فعال است. گرفتاریهای مردم و جامعه را اصلاح میکند. اصلاح ذات البین در قرآن و روایات بسیار مورد تأکید است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یکی از وصیتهایش به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) مى فرمايد: «أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي، بِتَقْوَى اللهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا يَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ»؛[31] شما را به اصلاح ذات البين توصيه مى كنم؛ زيرا من از جد شما شنيدم كه مىگفت: اصلاح ميان مردم از تمام نمازها و روزهها برتر است؛
اصلاح ذات البین آنقدر مهم است که امام صادق(علیه السلام) به یکی از یارانش بهنام مفضل دستور داده بود «إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي»[32]؛ هنگامى كه بين دو نفر از پيروان ما مشاجرهاى ببينى كه مربوط به امور مالى باشد از مال من بپرداز و آنها را با هم صلح ده؛
لذا در روایات داریم روزى دو نفر از شيعيان با هم نزاع داشتند. مفضل آنها را به منزل خود دعوت و چهارصد درهم به مدعى پرداخت كرد و اختلاف را خاتمه داد، سپس به آنها گفت: بدانيد اين پول از اموال من نبود، بلكه از اموال امام صادق(علیه السلام) بود كه براى حل اين گونه مشكلات در اختيار من گذارده است.[33]
حتی فقها گفتهاند: در اصلاح ذات البین دروغ گفتن جایز است. شیخ انصاری گفته: «وقد استفاضت الأخبار بجواز الكذب عند إرادة الإصلاح، ففي صحيحة معاوية بن عمّار : المصلح ليس بكذّاب»؛[34] روایات زیادی هنگام اصلاح و صلح، دروغ گفتن را جایز دانسته ازجمله این روایت صحیحه، که اصلاحگر دروغگو نیست.
در روایت دیگری حمران بن اعین از امام باقر(علیه السلام) روایت نقل کرده: «ما مِن مُؤمنَينِ اهتَجَرا فَوقَ ثَلاثٍ إلّا وَبَرِئتُ مِنهُما في الثّالِثَةِ، فقيلَ لَهُ: يابنَ رسولِ اللّه، هذا حالُ الظّالِمِ فما بالُ المَظلومِ؟ فقالَ: ما بالُ المَظلومِ لا يَصيرُ إلَى الظّالِمِ فيَقولُ: أنا الظّالِمُ، حتّى يَصطَلِحا»؛[35]
هيچ دو مؤمنى بيش از سه روز با يكديگر قهر نكردند، مگر اينكه در روز سوم من از آن دو بيزار شدم. عرض شد: يابن رسول اللّه! آنكه ظالم و مقصّر است، درست، اما مظلوم چرا؟ فرمود: چرا آن مظلوم پيش مقصّر نمى رود و نمى گويد: مقصّر منم، تا آشتى كنند؟ یعنی دروغ بگوید و آشتی کند.
خلاصه برای این سه کار، خوب است که زبانت سخن گوید وگرنه باید زبانت بسته باشد.
ابن عربی میگوید: برای اینکه انسان در چنین امور خیری به کمال برسد، خداوند شرطهایی قرار داده است و اولین آنها اخلاص است. در قرآن میفرماید: {وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ}؛[36] و فرمان نيافته بودند جز اينكه خدا را بپرستند و دين خود را براى او خالص گردانند. یعنی کسانی میتوانند با زبان، دین را تبلیغ و ترویج کنند که نیتشان خالصانه و برای خدا باشد.
امام صادق(علیه السلام) دربارۀ اخلاص فرمود: «لَا بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خَالِصِ النِّيَّةِ فِي كُلِّ حَرَكَةٍ وَ سُكُونٍ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يَكُنْ هَذَا الْمَعْنَى يَكُونُ غَافِلًا وَ الْغَافِلُونَ قَدْ وَصَفَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا وَ قَالَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون»؛[37]
براى بنده، در هر حرکت و سکونى از خالص ساختن نیت براى خدا چاره و گریزى نیست زیرا اگر چنین نباشد غافل است و غافلان را خداوند تعالى اینگونه توصیف فرموده: اینان مانند چهار پایان، بلکه گمراه تر هستند و نیز فرموده: اینان همان کسانى هستند که غافلند.
اگر کسی ملتزم و متعهّد شد که زبان و دل را از خطا حفظ کند، چنین حالتی برای او مقام وحی را ایجاد میکند؛ یعنی دیگر وحیانی و الهی صحبت میکند؛ مانند پیامبر(صلّ الله علیه و آله) که قرآن بر او نازل میشد و سخنش، سخن قرآنی و الهی بود.
اگر به این مقام برسی که بتوانی روی خودت تسلط پیدا کنی و بتوانی زبانِ دلت را کنترل نمایی، حالت وحیانی و ملکوتی پیدا میکنی؛ یعنی برای تو الهامات ربّانی پیش میآید و از الهام و القای خدا سخن میگویی.
آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکین به آخر خوب گشت
که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست
فانی است و گفت او گفت خداست
چون خدا از خود سؤال و کد[38] کند
پس دعای خویش را چون رد کند؟[39]
رعایت شرایط صمت و سکوت سبب میشود تا خدا را بشناسی؛ چون خدا با شلوغی دل و شلوغی زبان به دست نمیآید. اگر دلت خلوت پیدا کرد و زبانت را کنترل کردی، دلت به مرور از معارف الهی آگاه میشود.
برگرفته از کتاب چهار اصل سلوکی شرح رساله حلیةالابدال محی الدین ابن عربی(رحمةالله)
تألیف حضرت آیت الله کمیلی خراسانی(دامظله)
علاقه مندان جهت خریدو مطالعه کتاب می توانند از لینک زیر اقدام نمایند:
[1] . نجم (53)، آیۀ 3.
[2] . نساء (4)، آیۀ 114.
[3] . بینه (98)، آیۀ 5.
[4] . دَق در اینجا یا به معنای گدایی کردن است یا اعتراض بر سخنان مردم و مؤاخذه در گفتار و کار کسی است.
[5] . بهشت.
[6].عطار نیشابوری، پندنامه، ص 12.
[7]. همدانی باباطاهر، دیوان کامل باباطاهر، ص 13.
[8] . مجلسی، بحار الانوار، ج 74، ص12.
[9]. مصباح الشریعه، ص 102.
[10] . اسوۀ عارفان، ص 170.
[11] . مجلسی، بحار الانوار، ج 70، ص 25.
[12]. دیوان حافظ، ص 414.
[13] . منظور از «جدال» جرّ و بحث هايى است كه براى تحقير ديگران انجام مى شود، و «مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است.
[14] . منظور اشعار باطل و لهوی است.
[15] . نراقی، معراج السعاده، ص 886.
[16] . مؤمنون (23)، آیه 3.
[17]. بقره (2)، آیه 269.
[18] . مجلسی، بحار الانوار، ج 1، ص 216.
[19] . اقبال لاهوری، جاوید نامه، بخش 25.
[20]. مجلسی، بحار الانوار، ج 53، ص 326.
[21]. مولوی، مثنوی معنوی، ص 505.
[22] . مولوی، مثنوی معنوی، ص 22.
[23]. نهج البلاغه، ص53.
[24]. دیوان حافظ، ص 414.
[25]. نجم (53)، آیه 3.
[26] . مولوی، مثنوی معنوی، ص 1128.
[27] . همان، ص 787.
[28]. نساء (4)، آیه 114.
[29] . قسب، خرماى خشک است که امروزه به آن زاهدی میگویند. در بعضى مناطق ايران، آن را قسبک مینامند.
[30] . مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 24.
[31] . نهج الابلاغه، ص 421.
[32] . کلینی، کافی، ج 2، ص 209.
[33] . ابْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ سَابِقِ الْحَاجِ قَالَ: مَرَّ بِنَا الْمُفَضَّلُ وَ أَنَا وَ خَتَنِي نَتَشَاجَرُ فِي مِيرَاثٍ فَوَقَفَ عَلَيْنَا سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَنَا تَعَالَوْا إِلَى الْمَنْزِلِ فَأَتَيْنَاهُ فَأَصْلَحَ بَيْنَنَا بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَدَفَعَهَا إِلَيْنَا مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى إِذَا اسْتَوْثَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا مِنْ صَاحِبِهِ قَالَ أَمَا إِنَّهَا لَيْسَتْ مِنْ مَالِي وَ لَكِنْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَرَنِي إِذَا تَنَازَعَ رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِنَا فِي شَيْءٍ أَنْ أُصْلِحَ بَيْنَهُمَا وَ أَفْتَدِيَهَا مِنْ مَالِهِ فَهَذَا مِنْ مَالِ أَبِي عَبْدِ اللَّه کلینی، کافی، ج 2، ص 209.
[34] . شیخ انصاری، مکاسب، ج 2، ص 31.
[35] . مجلسی، بحار الانوار، ج 72، ص 188.
[36]. بینه (98)، آیه 5.
[37] . مجلسی، بحار الانوار، ج 67، ص 210.
[38] . سماجت در گدایی، در اینجا به معنی طلب است.
[39] . مولوی، مثنوی معنوی، ص 830.