شریعت، راه دستیابی به وحدت[1]

وقتی شارع می‌فرماید: نماز بخوان، روزه بگیر، خمس بپرداز، حج برو و بقیه احکام را یاد بگیر و عمل کن؛ در ابتدا نفس مکلّف مورد خطاب است و این نفسانیت قبل از تهذیب، از آن تعارضی در مقابل خداوند احساس می‌شود که همین معنای دوئیت و اثننیت است؛ ولی اگر اسرار عرفانی توحیدی در هر حکم شرعی به‌‌دست آید، خاصیت احکام ظاهر می‌گردد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: آن‌قدر جملۀ {إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ}[2] را تکرار کردم که آن را از او(عز و جل) شنیدم؛[3] یعنی امام(علیه السلام) دید که او(عز و جل) ذکر خود را می‌گوید و خودش در میان نیست.

تو پنداری شریعت نیست جز وسواس و آرایش

بصیرت کو؟ که در هر سنّتی صد نور جان بینی

نمی‌دانی که سنّت چیست یا آداب دین چیست؟

ز شیطان پرسی آن را تا ز دشمن بس بیان بینی

بیا بگذر از این وادی، درون را شستشویی کن

روان تا کی نجس باشد؟ ز شرع، آب روان بینی[4]

دین، سه مرحله دارد: شریعت، طریقت و حقیقت؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «الشَرِیعَةُ أَقْوَالِی وَ الطَّرِیقَةُ أَفْعَالِی وَ الْحَقِیقَةُ أَحْوَالِی»؛[5] اگر شریعت را به‌کار گیری به طریقت می‌رسی و وقتی طریقت و شریعت همراه شدند، حقیقت زاییده می‌شود. این، یک اصل مشخص است.

اگر بخواهی به شریعت بدون طریقت نگاه کنی، یعنی شریعت را موصل به طریقت ندانی؛ گرفتاریِ دوئیت و اثنینیت پیش می‌آید؛ مانند مجتهدی که بیست سال درس بخواند و مجتهد در شریعت شود؛ یعنی از نظر علمی به اعلا درجه برسد ولی تقوای عمل نداشته و از سرّ اعمال شرعی بی‌خبر باشد و مبتلا به خودبینی و نفسانیات خود گردد؛ لذا نمی‌تواند به بینش وحدتی در شریعت برسد.

پس این امکان وجود دارد که شریعت را جدای از طریقت تصور کنیم؛ ولی این اثنینیّت و کثرت است؛ مثلاً وقتی یک انسان عادی به نماز ایستاده، خودش را می‌بیند که نماز می‌خواند، ولی خدا را نمی‌بیند؛ چون به حقیقت درونی‌اش توجه ندارد.

این صحیح نیست! عامۀ مردم در عالمِ اثنینیّت و دوگانگی هستند و خدا و شریعت و طریقت را از هم جدا می‌دانند و کارهایشان را با چشم دوبین انجام می‌دهند؛ ولی قصد سالک از اهتمام به شریعت، رسیدن به طریقت و وصول به حقیقت است؛ لذا قبول ندارد نمازی بخواند یا عملی انجام دهد که در آن توحید نیست! به‌طور کلی از نظر موحد، همۀ عبادت‌هایی که هدف در آن‌ها خداوند نباشد باطل هستند.

پاسخ به برخی شبهات

برخی فرقه‌ها در جدا کردن شریعت از طریقت دچار انحراف‌هایی شده‌اند؛ مثلاً در بعضی خانقاه‌ها می‌گویند: «اگر کسی مُتوغِّل[6] و متبحّر در امور شرعی شود، از اصل کارش در سیر و سلوک عقب می‌ماند.» هم‌چنین گفته‌اند: «سالکانی که به وصال می‌رسند نیازی به نماز و عبادات شرعی ندارند.»

از سوی دیگر می‌گویند: چرا فقیه، عارف نیست؟ چون خیلی‌ها به مسائل فقه، اصول، کلام، علوم رسمی و اصطلاحی دانشگاهی و حوزوی می‌پردازند، اما از اصل مطلب و مسئلۀ معرفت به خداوند غافل هستند، در صورتی‌که مسئلۀ شناخت خداوند، امر مهم و واجبی است؛ لذا این تعارض به‌وجود می‌آید که چرا بعضی از فقها دنبال معرفت حقیقی، قلبی و درونی نمی‌روند و تمام دین را فقط محصور در شریعت می‌دانند؟

در پاسخ به اشکال اول آنان می‌گوییم: شریعت، قشری برای حقیقت است و این پوستۀ شریعت حافظ حقیقت است؛ مانند گردو که پوستۀ آن برای حفاظت از مغز آن است.

در پاسخ به اشکال دوم می‌گوییم: درست است که سالک به وصال رسیده، ولی عطش و تشنگی‌اش به پرستش و عبادت از نظر کیفی افزوده می‌گردد؛ هر چند از نظر کمی نسبت به بعضی مستحبات کم می‌شود.

دلیل آن، فرمودۀ پیغمبر است «قرّة عینی الصلاة» و هم‌چنین عبادت‌ها و تهجّد و صلاة اللیل آن حضرت است که برای او ضرب المثل شده است و چه شخصیتی در وصال الهی بالاتر از پیامبر اسلام است؟ آیا ایشان یک نماز واجب را ترک کرده است؟ بنابراین ما هم باید به آن حضرت تأسی کنیم.

اشکال سومِ اصحاب خانقاه، اصلاً وارد نیست؛ چون مؤدای آن، جدایی شریعت از طریقت و حقیقت و جدایی بین علمای روحانی و عارفان حقیقی است. از طرفی شرط عدالت برای مرجع تقلید کافی است؛ یعنی همین‌که از مجتهد گناه کبیره سرنزند، می‌تواند مرجع شود و فتوا دهد.

چگونگی و ضرورت جمع بین نظر فقها و عرفا

گاهی فقها و عرفا متعرض یک‌دیگر می‌شوند بدین علت است که عارف به فقیه می‌گوید: شریعتی که نتواند انسان را وارد طریقت کند به چه درد می‌خورد؟ این کلام عارف درست است. فقیه نیز به عارف می‌گوید: وقتی عارف خودش را مقید به شریعت نمی‌کند، این معرفت به چه دردش می‌خورد؟ لذا این دو دسته دائماً با هم بحث دارند. حال، راه جمع بین این دو گروه چیست؟

اولاً باید گفت: عرفای مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) به‌هیچ‌عنوان پا از حدود شریعت فراتر نمی‌گذارند، بسیاری از آنان در فقه و اصول مجتهد و حتی مرجع تقلید بوده و هستند، در حالی‌که بسیاری از فقها فقط به فقه، اصول، احکام و اجتهاد اقتصار[7] کرده و به مدرکات نوری و باطنیِ عارف نرسیده‌اند؛ لذا فقها نباید منکر مقامات عرفا شوند.

این امر مانند آن است که کسی در رشته‌ای تخصص یابد، آن‌گاه بخواهد در رشتۀ دیگری که هیچ‌تخصصی در آن ندارد اظهار نظر کند؛ مثلاً اگر پزشک وارد بحث‌های تخصصی در علوم حوزوی شود و نظر دهد، به او می‌گوییم: شما بیست-سی سال دروس حوزه را نخوانده‌ای تا در این علوم نظر دهی، پس چرا دخالت می‌کنی؟!

در این‌جا نیز فقط عرفا در مسئلۀ سیر باطنی تخصص دارند و هم و غمشان روی مسایل باطن است و برخی نیز فقیه و مجتهد اعلم هستند؛ ولی تخصص فقیه فقط در ظاهر شریعت و احکام عملی می‌باشد و نمی‌تواند گفتۀ عارف در مسائل باطنی را درک کند.

لذا امام خمینی(رحمة الله) در وصیّت و نوشته‌هایش به حاج احمد آقا(رحمة الله) می‌گوید: منکر عرفا نباش و بگو: من نمی‌دانم؛ ولی نگو: حرف‌هایی که می‌گویند، درست نیست.[8]

ما نیز به این دسته از فقها می‌گوییم: آقایان! شما زحمت کشیده‌اید، مجتهد در علم شریعت شده‌اید، احکام شرعی را برای ما بیان می‌کنید، از طرفی وظیفۀ سالک است که در احکام شرعی از مرجع فقیه، تقلید نماید؛ ولی این‌که بگویید: مطالب عرفا اشتباه است، مقامات و مراتب عالی ایشان کلاً وهمیات، تخیلات و خرافات است، عقلانی و شایستۀ عالم و دانشمند نیست.

همان‌طور که به فقها مطالبی را گفتیم، به آقایان عرفا هم می‌گوییم: شما باید به فقها احترام بگذارید و از آنان تشکر نمایید؛ زیرا آنان حافظان ظاهری دین مبین اسلام و شریعت نبوی می‌باشند. در کل باید گفت: کسی که مسلک صحیحی را انتخاب کرده باشد، دیگری را تخطئه نمی‌کند؛ نه فقها را و نه عرفا را.

لزوم تطبیق شریعت با اسرار باطنی

حال، این سؤال مطرح است که آیا اگر کسی در شریعت غور کرد، در احکام فقهی وارد شد و فقط به دنبال این بود که بفهمد کدام مسئله، واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح است و وسوسۀ احکامی پیدا کرد؛ آیا این حجاب می‌شود و او را از رسیدن به اصل وحدت و توحید باز می‌دارد؟

ممکن است پای‌بندی به احکام، بدون توجه به سرّ آن‌ها افراد را از پیشرفت در مسایل روحی و باطنی متوقف کند؛ یعنی بعضی آن‌قدر به احکام ظاهری می‌چسبند که نمی‌توانند ظاهر شریعت را با اسرار آن تطبیق دهند. وقتی بیشتر علاقۀ انسان به طرفی معطوف شد، علاقه‌اش به طرف دیگر کم می‌شود.

امام صادق(علیه السلام) در کتاب مصباح الشریعة در موضوع حج، اسرار عرفانی را بیان کرده، به مسائل باطنی مناسک حج پرداخته و فرموده است: «إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَکَ لِلّٰهِ عزَّ و جلَّ مِن قَبْلِ عَزْمِکَ مِنْ کُلِّ شَاغِلٍ و حَجْبِ کُلِّ حَاجِبٍ… وَ طُفْ بِقَلْبِکَ حَوْلَ الْعَرْشِ کَطَوَافِکَ مَعَ الْمُسْلِمِینَ بِنَفْسِکَ حَوْلَ الْبَیْتِ»؛[9] یعنی قبل از آن‌که اراده کنی به حج و ملاقات خداوند بروی قلبت را از تمام شواغل و حجاب‌های دنیوی خالی کن… و با قلبت همراه ملائکه گرد عرش طواف کن در حالی‌که با جسمت همراه مسلمانان به‌دور کعبه طواف می‌کنی.

پس لازم است همان‌طور که در شریعت متخصص می‌شوی، در طریقت نیز رشد کنی و بین آن‌ها توازن برقرار نمایی؛ نه این‌که آن دو را مقابل یک‌دیگر قرار دهی! یعنی باید به سرّ عرفانی در هر مسئلۀ شرعی پی‌ببری؛ مثلاً برای سجود و رکوع نماز اسراری هست.

اگر به کتاب اسرار الصلوٰة میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(رحمة الله) رجوع کنی، می‌بینی در ضمن بیان شرعی احکام سجود، فلسفه و احکام عرفانی آن را نیز بیان می‌کند که چرا در هر رکعت دو سجده و یک رکوع وجود دارد، به فلسفۀ قنوت و تشهد اشاره می‌کند یا می‌گوید: اعمال حج، حاجی را به چه اهدافی سوق می‌دهد و هدف از طواف، رمی‎جمرات و امثال آن‌ها چیست؟ همۀ این بیانات از فرموده‌های اهل‌بیت(علیهم السلام) گرفته شده است.

اهمیت تهذیب در استفاده از شریعت

طریقت به تهذیب اخلاق و عرفان می‌پردازد؛ اما شریعت در این وادی ورود چندانی ندارد. طریقت، یعنی سلوک الی‌اللّٰه؛ که مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های باطنی برای زدودن رذایل و به‌دست آوردن فضایل است. دین اسلام، تغییر و تحول نفس از نفس اماره تا رسیدن به نفس لوّامه و مطمئنه را طریقت نام‌گذاری کرده است؛ ولی شریعت اعمالی می‌باشد که شارع مقدس به‌صورت احکام خمسه بیان کرده است.

نقش تهذیب در استفاده از شریعت مهم است؛ زیرا اگر تهذیب نباشد، نماز‌گزار نماز را برای خودش مسئلۀ مهمی می‌داند، به ظاهر نماز دل می‌بندد و همان‌طور که از انجام واجبات، ثواب و بهشت را می‌خواهد، از ترک محرمات نیز دوری از عقاب را می‌طلبد و به‌کلی از وصول به توحید باز می‌ماند. خطر شریعت بدون تهذیب، آن است که انسان را در حجاب اثنینیّت می‌اندازد.

سالک، وقتی می‌تواند خود را از حجاب دوئیت و دوری از توحید نجات دهد که هر حکم شرعی یا طریقتی را آموخت، سرّش را نیز بفهمد و بداند این حکم باید او را به توحید برساند. لذا سالک باید هم مسائل شریعت و طریقت، و هم مسائل وحدت و عرفان را دنبال کند. اگر کسی اهل تزکیۀ نفس نباشد و فقط خود را منحصر در اعمال ظاهری شریعت نماید، در زهد ظاهری و مذموم گرفتار می‌شود.

جناب حافظ(رحمة الله) می‌گوید:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست[10]

چنین دین‌داری عواقب زیادی دارد؛ چون غفلت آور است، غرور ایجاد می‌کند و فرد عامی را دچار انواع ریاکاری می‌سازد. اگر از سالک بپرسی: چرا می‌خواهی خودت را پاک، تهذیب و به این راه مشغول کنی؟ می‌گوید: برای آن‌که به خدا برسم؛ چون از بهشت و جهنم و پاداش و عِقاب گذشته و توجهش معطوف به خدا شده است؛ اما اگر از عامۀ مردم و آن‌هایی که فقط به ظاهر احکام می‌پردازند این سؤال را بپرسی که مثلاً چرا به مکه می‌روی؟

می‌گویند: چون یک واجب و تکلیف شرعی است؛ یعنی تکالیف را در یک‌جا و خدا را در جای دیگر می‌دانند. فرد عامی دربارۀ نماز می‌گوید: تکلیف است و باید آن را ادا کنم؛ اما این‌که آیا او را پاک می‌کند یا نمی‌کند، او را به خدا می‌رساند یا نمی‌رساند، خیلی در فکر و دلش نمی‌آید.

در عبادات باید قصد قربت کرد؛ اما منظور چه نوع قربتی است؟ آیا قصد قربتِ انسان بدون تزکیه، مانند کسی است که دوره‌ای از تزکیۀ نفس را در سیر و سلوک گذرانده و حتی نمازهای خود را قبول ندارد و می‌گوید: این نمازی که اقامه می‌کنم چیزی نیست؟ سالک، همۀ عبادات را از توفیق و چشم خدا می بیند!

آیا می‌توانیم این دو نفر را با هم یکی بدانیم؟ ما نباید عبادت شخص عامی را که از مسائل عرفانی سر در نمی‌آورد با عبادت سالک و عارفی که متوجه سرّ عبادت شده است، یکی به حساب آوریم.

احکام، باید موصل به وحدت باشند. اگر خاصیت احکام این است، پس چرا در حجابِ اثنینیّت هستند؟ آیا این امکان نبود که احکام شرعی از ابتدا مثل احکام عرفانی در لوای توحید باشند؟ و چرا مثلاً خاصیت و اسرار عرفانیِ احکام شرعی در رسالۀ مجتهد بیان نشده است؟

سِرّ این را که چرا احکام باید در لابه‌لای حجاب‏ها باشند، فقط خداوند، اولیاء و خاصان از بندگان درگاه او می‏دانند که اهل معرفت هستند و برای عموم کشف نمی‌شود. خاصان چه کسانی هستند؟ عارفان باللّٰهی که اگر به نماز بایستند می‌فهمند که این عبادت باید انسان را به وصال برساند، جز خداوند را نمی‌بینند و از تمام ماسوی‌اللّٰه منقطع می‌گردند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ٱلصَّلوٰةُ مِعْرَاجُ الْمُؤْمِنِ»؛[11] نماز معراج مؤمن است.

در ادامه باید گفت: این امکان وجود داشت که خداوند، مثل عالَم الست که همه به توحید اعتراف کردند، احکام دنیا را برای بندگانش طوری قرار دهد که هرگز جایی برای ریا و تظاهر نباشد؛ ولی این کار را نکرد، ما را به این‌جا آورد، در آزمایش‌ها قرار داد و از طریق پیغمبران و اولیا گفت: احکام و شریعت را نیز از تو می‏خواهم!

به نظر ما آمیختگی شریعت در حجاب کثرت برای پختگی انسان است. انسان باید آموزش و آزمون‌ها ببیند، بالا و پایین شود، گاهی در کثرت و گاهی در توحید برود تا پخته و کامل گردد؛ چون اگر حجاب‌ها نباشند، تکامل انسانی به‌دست نمی‌آید.

وقتی شما در عالم شریعت و مسائل شرعی وارد شوی، کثرت را می‌فهمی نه وحدت را؛ و با کثرتِ اعمال به عالم ظاهر می‌روی نه به عالم باطن؛ ولی اگر خوب دقت شود، از همین احکام شرعی و دینی راهی به‌سوی وحدت پیدا می‌کنی؛ یعنی کلاً شریعت، اعمال و کثرت به وحدت اشاره دارند و از اشارات شریعت، طریقت و حقیقت حاصل می‌شود.

خواص متوجه می‌شوند و می‌دانند که کثرت، عین و مظهر وحدت است و با دست خدای متعال تولید شده است. پس ما نمی‌توانیم این دو را از هم جدا کنیم؛ ولی کسانی که اهل ظاهرند، فقط به پوستۀ شریعت توجه می‌کنند که از آن‌ها به قشریون یاد می‌شود؛ اما کسانی که می‌خواهند از شریعت راهی به‌سوی وصول خدا بیابند، کثرت افعال، اعمال، واجبات، محرمات و… را اشاره‌ای از معرفت و وحدت می‌دانند و آن‌ها را از هم جدا نمی‌کنند.

اعمال متعدد، کثرت را می‌رسانند؛ مانند: نماز، روزه، حج و دیگر واجبات و محرمات. همۀ این‌ها کثرتی از اعمال هستند؛ مثلاً وقتی شما می‌خواهی سال خمسی قرار دهی، بحث از مالکیت اموال و دارایی‌های شماست و این موضوع در عالم کثرت مطرح می‌شود. وقتی با بدنت نماز می‌خوانی، رکوع و سجود می‌کنی و در کل، بر هر چیزی دست بگذاری، عالم کثرت است.

با این توصیف، اعمال شرعی انسان را بیشتر وادار به کثرت می‌کنند تا وحدت؛ پس وحدت کجا می‌رود؟ باید گفت: شخصی که حواسش جمع شده و می‌داند باید بعد از شریعت به دنبال طریقت و حقیقت هم باشد، فریب نمی‌خورد! خودش را فقط غرق در عبادات خشک و اعمال ظاهری نمی‌کند؛ لذا یک ساعت خلوت با خدا را از هزار عمل مستحبی مهم‌تر و بالاتر می‌داند و عبادت قلبی به اندازۀ دنیایی برایش ارزش دارد.

اگر همین مطلب، پیش عامۀ مردم یا کسانی که هنوز به این حقیقت دست نیافته‌اند مطرح شود، آن را درک نمی‌کنند؛ ولی خداوند، کثرت در دنیا را برای رسیدن به وحدت قرار داده و به وحدت اشاره فرموده است. لذا اگر سالک آن اشارت را فهمید، نتیجه می‌گیرد که کثرت از وحدت جدا نیست و عین وحدت می‌باشد؛ یعنی وحدت، باطن کثرت است و کثرت، ظاهر وحدت.

این نشان ظاهر است این هیچ نیست

تا به باطن در رَوی بینی تو بیست

سوی شهر از باغ شاخی آورند

باغ و بستان را کجا آن‌جا بَرند

خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست

بلکه آن مغز است و این عالم چو پوست[12]

زمانی که پدران و مادران و مردم به زندگی ماشینیِ امروز مبتلا نبودند، وقتی می‌خواستند برای ما حکایت و قصه بگویند، ما را متوجه خدا می‌کردند و می‌گفتند: یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود. این شعر، توحیدی است.

شعر دیگری هم در این زمینه هست که مثلاً اگر مادری می‌خواست بچه‌اش را تربیت و تأدیب کند، این کلمات خیلی ساده را به زبان می‌آورد: من نبودم دستم بود. تقصیر آستینم بود. آستین برای کُتم بود، کُتم برای خودم بود، خودم برای خدا بود.

از کلمات آخرش که می‌گوید: خودم برای خدا بود، توحید را می‌گوید؛ یا کلمۀ «لالایی» که از آن برای خواباندن بچه استفاده می‌کردند، منظورشان کلمۀ توحید «لا اله الا اللّٰه» بود. نتیجه، آن‌که کسانی که نکات توحیدی و عرفانی را متوجه می‌شوند، از همین کلمه و چنین شعری می‌توانند مطلب خود را اثبات نمایند.

 

 

برگرفته از کتاب آفتاب حقیقت شرح رساله نورالوحده خواجه حوراء مغربی(رحمة‌الله)

تألیف حضرت آیت الله کمیلی خراسانی(دام‌ظله)

 

علاقه مندان جهت خریدو مطالعه کتاب می توانند از لینک زیر اقدام نمایند:

کتاب آفتاب حقیقت

 

 

[1]. خواجه حوراء مغربی(رحمة الله) در رساله نورالوحده می‎گوید: «ای سید! احکام شرعی که مبنای آن اثنینیّت است به خاصیت، موصل به وحدت است و سِرّ آن را خداوند و خاصان او می‌دانند. پس، از اتصال اعمال که مربوط به کثرت بود به سوی وحدت اشارت است به آن‌که کثرت عین وحدت است.»

[2]. «تنها تو را عبادت می‌کنم و تنها از تو یاری می‌خواهم»، سورۀ حمد(1)، آیۀ 4.

[3]. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «لَقَدْ تَجَلَّی اللّٰهُ لِعِبَادِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنْ لَا یُبْصِرُونَ» وَ رُوِیَ: «أنَّهُ(علیه السلام) کَانَ یُصَلِّی فِی بَعْضِ الأیّامِ فَخَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیهِ فَی أثْنَاءِ الصَّلَاةِ؛ فسُئِلَ بَعْدَهَا عَنْ سَبَبِ غَشْیَتِهِ، فَقَالَ: مَا زِلْتُ أردِّدُ هَذِهِ الآیةَ حَتَّی سَمِعْتُهَا مَنْ قَائِلِهَا»؛ خداوند متعال در کتابش برای مردم تجلی کرده است. هم‌چنین از ایشان روایت شده است که در برخی روزها در حال نماز می‌خواند و در آن حین بی‌هوش می‌افتاد. از ایشان سبب بی‌هوش دنشان سؤال شد، فرمود: آن‌قدر این آیه {إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ} را تکرار کردم تا آن از از خداوند شنیدم. مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیلة من الواجبات و المستحبات، ص 372.

[4]. دیوان فیض کاشانی، ج 1، ص 410.

[5]. «شریعتْ گفته‌های من، طریقت افعال و حقیقت حال من است»، عوالی اللئالی، ج 4، ص 124 و 125.

[6]. متوغّل: مبالغه کننده در کاری.

[7]. اقتصار: اکتفا کردن، بسنده کردن.

[8]. امام خمینی به حاج سید احمد خمینی(رحمهما الله) گفت: «پسرم! آن‌چه در درجه اول به تو وصيت مى‌كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى، كه اين شيوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى، كه اينان قُطّاع طريق حق هستند»، صحیفه امام خمینی، ج 20، ص 155.

[9]. مصباح الشریعه، ص 47.

[10]. دیوان حافظ، ص 71.

[11]. سفینة البحار، ج 2، ص 268.

[12]. مثنوی معنوی، ص 315.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو محصولات