«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يَا مَنْ إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُنَاهُ وَ إِذَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ وَ إِذَا جَاهَرَهُ بِالْعِصْيَانِ سَتَرَ عَلَی ذَنْبِهِ وَ غَطَّاهُ وَ إِذَا تَوَكَّلَ عَلَيْهِ أَحْسَبَهُ وَ كَفَاهُ»؛
راز و نیاز امیدواران
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانیاش همیشگی است
ای آنکه هرگاه بندهای از او بخواهد عطایش کند و هرگاه چیزی را که نزد اوست آرزو کند، به آرزویش برساند و زمانی که به او روی آورد، مقرّب و نزدیکش سازد و گاهی که تظاهر به گناه کند، گناهش را پردهپوشی نماید و آنگاه که بر او توکّل نماید، او را بس باشد و کفایت کند.
«إِلَهِي مَنِ الَّذِي نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِرَاكَ فَمَا قَرَيْتَهُ وَ مَنِ الَّذِي أَنَاخَ بِبَابِكَ مُرْتَجِياً نَدَاكَ فَمَا أَوْلَيْتَهُ أَ يَحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بَابِكَ بِالْخَيْبَةِ مَصْرُوفاً وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِوَاكَ مَوْلًى بِالْإِحْسَانِ مَوْصُوفاً كَيْفَ أَرْجُو غَيْرَكَ وَ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِيَدِكَ وَ كَيْفَ أُؤَمِّلُ سِوَاكَ وَ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ لَكَ
أَ أَقْطَعُ رَجَائِي مِنْكَ وَ قَدْ أَوْلَيْتَنِي مَا لَمْ أَسْأَلْهُ مِنْ فَضْلِكَ أَمْ تُفْقِرُنِي إِلَى مِثْلِي وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِكَ يَا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ الْقَاصِدُونَ وَ لَمْ يَشْقَ بِنَقِمَتِهِ[1] الْمُسْتَغْفِرُونَ كَيْفَ أَنْسَاكَ وَ لَمْ تَزَلْ ذَاكِرِي وَ كَيْفَ أَلْهُو عَنْكَ وَ أَنْتَ مُرَاقِبِي»؛
معبودم! کیست که بر آستانت وارد شده و خواهان مهمانپذیریات باشد و تو از او پذیرایی نکرده باشی و کیست که مَرکب حاجت را با امید به سخاوتت به درگاهت خوابانده باشد و تو احسانش ننموده باشی؟ آیا خوشایند است که از درگاهت با محرومیت بازگردم، درحالیکه جز تو سروری که به احسان متصّف باشد نشناسم؟ چگونه به غیر تو امید بندم درحالیکه هر خوبی به دست توست و چگونه جز تو را آرزو کنم درحالیکه آفرینش و فرمان ویژۀ تو است؟
آیا امیدم را از تو بِبُرم درحالیکه از روی احسان، آنچه از تو نخواستم به من عطا فرمودی یا آیا به مانند خودم نیازمندم میکنی درحالیکه به رشتۀ محکمت چنگ میزنم؟ ای آنکه قصدکنندگان به رحمتش خوشبخت شدند و آمرزش خواهان به انتقامش بدبخت نشدند؛ چگونه فراموشت کنم که همیشه به یادم بودهای و چگونه از تو بیخبر شوم که تو نگهبانم هستی؟
«إِلَهِي بِذَيْلِ كَرَمِكَ أَعْلَقْتُ يَدِي وَ لِنَيْلِ عَطَايَاكَ بَسَطْتُ أَمَلِي فَأَخْلِصْنِي بِخَالِصَةِ تَوْحِيدِكَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَفْوَةِ عَبِيدِكَ يَا مَنْ كُلُّ هَارِبٍ إِلَيْهِ يَلْتَجِئُ وَ كُلُّ طَالِبٍ إِيَّاهُ يَرْتَجِي يَا خَيْرَ مَرْجُوٍّ وَ يَا أَكْرَمَ مَدْعُوٍّ
وَ يَا مَنْ لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ وَ لَا يُخَيَّبُ آمِلُهُ يَا مَنْ بَابُهُ مَفْتُوحٌ لِدَاعِيهِ وَ حِجَابُهُ مَرْفُوعٌ لِرَاجِيهِ أَسْأَلُكَ بِكَرَمِكَ أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ مِنْ عَطَائِكَ بِمَا تَقَرُّ بِهِ عَيْنِي وَ مِنْ رَجَائِكَ بِمَا تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِي وَ مِنَ الْيَقِينِ بِمَا تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصِيبَاتِ الدُّنْيَا وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِيرَتِي غَشَوَاتِ الْعَمَى بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين»؛[2]
معبودم! دستم را به دامن کرمت آویختم و برای رسیدن به عطایت سفرۀ آرزویم را گستردم، مرا به خلوص توحیدت خالص کن و از بندگان برگزیدهات قرار ده. ای آنکه هر گریزانی به او پناه میجوید و هر جویندهای به او امید میبندد، ای بهترین امیدبخش، ای کریمترین خوانده شده، ای آنکه پرسندهاش برگردانده نشود و آرزومندش محروم نگردد،
ای آنکه درِ رحمتش به روی خوانندگان باز است و پردۀ درگاهش برای امیدواران گشوده است، از تو میخواهم به بزرگواریات که ببخشی از عطای خود بر من آنچنانکه دیدهام به آن روشن شود و از امید به تو سرشارم سازی به اندازهای که نهادم آرامش یابد و از یقین آنچنان بر من عطا کنی که با آن، ناگواریهای دنیا را برایم آسان نمایی و با آن از دیدگان دلم پردههای نابینایی را برگیری، به مهربانیات ای مهربانترین مهربانان.
راجین یعنی امیدواران؛ آنان که امیدشان به رحمت الهی است. مؤمن باید خوف و رجا را باهم در حال تعدیل داشته باشد تا از خوف زیاد، یأس بر او غالب نشود و از زیادی امید، مغرور نشود. در این مناجات دو اصل کلی آمده است:
اول. اصل رجا مطرح شده که مسئلۀ مهم سیر و سلوک است.
دوم: راهکارهایی برای تحصیل امید و رجا؛ اینکه چه کار کنیم امید در دلمان رسوخ و نفوذ پیدا کند، بهطوریکه پناهگاه و تکیهگاه ما فقط حضرت ایزدی باشد؟
شناخت زوایای ابراز حاجت به خدا
«يَا مَنْ إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ»؛ ای آنکه هرگاه بندهای از او بخواهد عطایش کند.
سؤال: بندۀ خدا چگونه و چه زمانی عرض حاجت کند؟ چه نوع حاجتهایی را بخواهد؟ و اگر زمانی حاجتش به تأخیر افتاد، چهکار کند تا خلل و خدشهای در اعتماد، اطمینان و ایمانش به خدا وارد نشود؟
جواب: اوّلاً بنده باید شناخت اجمالی یا تفصیلی از خدا داشته باشد. خداوند را مظهر همۀ قدرتها بداند، او را به خودش نزدیک بداند و به خدا عشق بورزد. اگر عرض حاجتی کرد و تا وقتی که شرایط و وقت آن برسد به تأخیر افتاد، نباید مضطرب شود؛ زیرا خداوند به مصالح و مفاسد بندگان آگاه است. اگر اصلاً حاجتش را به او نداد – نه در دنیا و نه در آخرت – نباید تزلزلی در نفس او به وجود بیاید؛ چون باید قبل از خواستن، به خدا معرفت داشته باشد.
اگر از روی جهل و نادانی و بدون خداشناسی، خواستهای را مطرح کند، مشخص است که چنین حاجتی قبول و مستجاب نمیشود؛ مثلاً اگر پیش سلطان یا شخص بزرگی بروی، حاجتت را زود مطرح نمیکنی، اوّل یک عریضۀ بلندی در وصف پادشاه میگویی: شما اهل کرم و فضلی، به فقیران و محرومان نظر داری؛ یکییکی اینها را میگویی، سپس حاجت خود را بیان میکنی.
در مناجاتهای ائمه(علیهم السلام) مطلب از این قرار است که خدا را به وصفهای بسیار عالی و بلند توصیف میکنند و در آخر، نیازهای خود را در پیشگاه خدای بزرگ و عظیم مطرح میکنند.
ثانیاً: باید موانع استجابت دعا را برطرف کند. از جمله موانع این است که حقاللّه و حقالناس به گردنش نباشد.
شرایط آرزو
«وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُنَاهُ»؛ هرگاه چیزی را که نزد اوست آرزو کند، به آرزویش برساند. «اَمَل» به معنای آرزو و «مُنا» یعنی هدف و مقصد. آرزو باید با خواستۀ خدا تطبیق کند و الا ممکن است آرزوهای بلندی در دل داشته باشیم که مورد پسند خدا نباشد. پس آرزو شرایطی دارد که عبارتند از:
شرط اوّل: آرزو باید عاقلانه باشد و اگر آرزویی کردیم که پسند خدا نبود، به مصلحت ماست که برآورده نشود و نباید از برآورده نشدنش ناراحت شویم.
شرط دوم: وقتی به شخصی امید داریم، باید برای ما یقین حاصل شده باشد که او ما را به مقصد میرساند. اگر هنوز چنین اعتمادی در نفسمان دربارۀ خدا ایجاد نشده، خداوند چگونه ما را به آن مقصد عالی برساند؟!
بزرگترین حاجت
در بیان آرزوها و حاجتها باید اهمّ و مهمّ، و مطلوب و غیر مطلوب را در نظر بگیریم. هر چیزی را که آرزو میکنیم، مطرح نکنیم. بعضی بهشت، برخی آزادی از جهنم و گروهی مقاصد پایینتر را مطرح میکنند. آیا از شخص بزرگ به جز حاجت بزرگ خواسته میشود؟ ما باید همۀ حاجات را بررسی کنیم، ببینیم کدام حاجت به درد ما میخورد که اگر آن را داشتیم همهچیز را داشته باشیم و اگر نداشتیم هیچچیزی نداریم، هرچند در ظاهر خیلی چیزها داشته باشیم.
بنابراین در مورد اینکه چه آرزویی را باید در دل بگذرانیم و روی چه حاجتی اصرار کنیم و از خدا بخواهیم جای تأمل و بررسی دارد. بزرگترین حاجت عبد این است که خدای خود را کامل بشناسد و برای او معرفت نفس پیش بیاید. البته معرفت ربّ از معرفت نفس حاصل میشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»؛[3] کسی که خود را بشناسد، حتماً پروردگارش را میشناسد. اگر خداوند(عزّ و جلّ)تمام حاجات دنیا و آخرت را به او بدهد، ولی توحید و معرفت خودش را به این بنده ندهد، به درد نمیخورد. اهل سلوک بهجز معرفت اللّه چیز دیگری از او نمیخواهند.
اقبال معنوی قلب
«وَ إِذَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ»؛ زمانی که به او روی آورد، مقرّب و نزدیکش سازد. وقتی اقبالی در قلب پیدا شود، خدا هم به او نزدیک میشود. اقبالی که نتیجهاش قرب الهی باشد چرا در قلب ما نیست؟ لازم است بدانیم قلب دارای اقبال و ادبار است. وقتی بنده، خدا را یاد میکند و با او گفتوگو میکند، حال خوشِ انس و عشق در او پیدا میشود. وقتی چنین عشق و کششی بین عاشق و معشوق به وجود میآید، حتماً قرب الهی هم حاصل میشود.
اگر تو روى بمن آورى شوم مقبل
كه هم مرا تويى اقبال و هم تو مقبل من[4]
اعراض قلب
گاهی اوقات بر قلب اهل عشق و سلوک الیاللّه قبض و حالتی از ادبار و اعراض حاکم میشود و دلش فتوحات و توجه توحیدی ندارد. اگر قلب ما دچار ادبار شد، آیا مأیوس و ناامید شویم یا راهکاری برای رفع آن وجود دارد؟
زمانی که به این حالت مبتلا شدیم، باید بگوییم قبضی که پیشآمده گذراست و لازم است صبر کنیم تا دوباره دلمان به حالت اقبال برگردد؛ مثلاً حالت قبض درونی به مرد متأهل دست داده و حالت شادی و سُروری که قبلاً در دل با خدا داشت از بین رفته است. این حالت ممکن است چندین روز طول بکشد.
این قبض سلوکی حالت خاصی است که بین بنده و خدا پیش آمده و اگر بتواند، باید آن را کتمان کند، نه اینکه اظهار کند و از خودش عصبانیّت و حالتهای دگرگونی نشان دهد تا اطرافیانش از او ناراحت شوند.
اگر بخواهد سرِ زن و بچهاش داد و بیداد و سر و صدا کند و آنها را از خودش برنجاند، کار درستی نکرده است. بالأخره سالک بین قبض و بسط، خوف و رجا و قرب و بُعد است. این حالتها لازمۀ سیر سالک است و برای اینکه پخته و قوی شود، باید این بالا و پایینها را ببیند.
ستّار بودن خدا
«وَ إِذَا جَاهَرَهُ بِالْعِصْيَانِ سَتَرَ عَلَی ذَنْبِهِ وَ غَطَّاهُ»؛ گاهی که تظاهر به گناه کند، گناهش را پردهپوشی نماید. اگر سالک الیاللّه بخواهد محبّت خدا در دلش روزبهروز افزایش یابد، باید با خودش فکر کند که در گذشته چقدر خطا و گناه داشتهام و اگر خداوند میخواست مرا رسوا کند و پردۀ ستّاریّتش را بردارد و گناهان پنهانم را نشان دهد، آیا میتوانستم در این جامعه زندگی کنم؟
وقتی سالکی روی این نکته فکر کرد و ستّاریّت خدا را در دلش جا انداخت، خواهد فهمید خداوند رفیقی است که هم از خطا میگذرد و هم آن را میپوشاند. در امّتهای گذشته افرادی بودند که بر اثر گناه رسوا میشدند و امروزه در جامعه افرادی در اثر جنایتها و گناهان مفتضح میشوند.
باید این محبوب یکتا را در دل خودت نگه داری و از باب انصاف و عدالت با او تعامل کنی. از طرف دیگر باید مراقب باشیم معصیت نکنیم؛ چون چوب خدا یکدفعه میخورد و انسان تحمّل چوب خدا را ندارد. به خدا پناه میبریم از اینکه گناهان ما از حدّ، تجاوز کند و ستّاریّت خدا برداشته شود.
رابطۀ توکل با کفایت الهی
«وَ إِذَا تَوَكَّلَ عَلَيْهِ أَحْسَبَهُ وَ كَفَاهُ»؛ آنگاه که بر او توکّل نماید، او را بس باشد و کفایت کند. معنای توکّل این است که کارها را به خدا واگذار کنید و او را از هر جهت بر دیگران برتری دهید. او میتواند با یک چشمبرهم زدن همۀ کارهای شما را انجام دهد.
خداوند آن مصدر و منبع قدرتی است که به امور بندگانش رسیدگی میکند و ما پناهی جز او نداریم. آیا میتوانیم غیر خدا را با خدا مقایسه کنیم؟ با خودمان میگوییم افرادی میتوانند کار ما را انجام دهند، آیا تا خدا نخواهد، آنها میتوانند مستقلاً چنین کاری کنند؟ پس چه بهتر که سراغ آن منبع اصلی برویم که کار همۀ بندگان به دست اوست.
هنگام عرض حاجت، باید توکّل در دل ما قوی باشد تا کفایت الهی شامل حالمان شود. {وَ مَن يَتَوَکَّل عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ}؛[5] و هر كس بر خداوند توكل كند، امرش را كفايت مىكند.
رند عـالمسوز را با مصلحتبينى چه کار
کار ملک است آنکه تدبيـر و تأمّل بايدش
تکيه بر تقوا و دانش در طريقت کافری ست
راهـرو گـر صـد هنــر دارد توکـل بايدش[6]
اگر یقین و توکّل را در دلمان تحصیل نکردهایم، نباید انتظار داشته باشیم که خداوند حاجتهای ما را روا کند.
اگر کسی توکل نداشت، خدا هم از او دستگیری نمیکند. وقتی توکّلت به جیب و بازوی خودت باشد یا به کسی که حقوق ماهیانه یا روزانه به تو پرداخت میکند، یا به پدر، مادر و رفیقی که کارهای شما را انجام میدهد، آن هم بدون توجه به خدا و اینکه آنها را در حوزه توحید وارد نمیکنید و جدای از خدا حساب میکنید، خدا هم میگوید: برو سراغ همانهایی که به نظرت میتوانند کار تو را درست کنند، دیگر چرا از من میخواهی؟
اگر هنگام دعا کردن حواسمان جای دیگری باشد و پیش خدا نباشد، این دعا و مناجات فایدهای ندارد و نباید این آرزو را از خدا بخواهیم که خداوند همۀ امور ما را کفایت کند؛ پس آنهایی که به حرم ائمه(علیهم السلام) میروند یا به جلسۀ دعای ندبه یا دعای کمیل میروند و حاجتی را میخواهند، بعد میبینند حاجتشان داده نمیشود، ممکن است حتی توهین کنند، از خدا و ائمه(علیهم السلام) زده شوند و بگویند چرا حاجت من برآورده نشده است؟
در پاسخ این افراد باید گفت: آیا با خدا راست و صادق بودی که حالا انتظار برآورده شدن حاجت داری؟ مقداری بنشین فکر کن، ببین قلب و دلت متوجه کجاست؟ تو با زبان، قرآن و دعای کمیل را خواندهای و با زبان با خدا حرف زدهای، نه با دلت، درحالیکه اصل و اساس، دل است. اگر در دلت توکّل و اعتماد به خدا پیدا شده است، آنوقت انتظار داشته باش که خدا امور زندگیات را کمک کند.
توکّل در سیرۀ عارفان
دربارۀ آیتاللّه سید علی قاضی(ره) نقل میکنند ایشان هیچ درآمدی نداشت؛ حتی در آن زمان، شهریۀ ایشان قطع شده بود و ظاهراً از کسی وجوهات و مسائلی از این قبیل به ایشان نمیرسید، ولی با وجود این، میتوانست چهار زن را با بچهها اداره کند. ایشان چگونه و از چه راهی معیشت اهل و عیالش را تأمین میکرد؟ درحالیکه در ظاهر راهی نداشت.
استاد ما سیّد هاشم حداد(ره) بعد از اینکه بازنشسته شد و از کسبوکار جدا شده بود همینگونه بودند. در حالات بعضی از عرفا میخوانیم که از نظر مالی هیچ چیزی نداشتند و فقیر بودند، ولی کارهایشان خیلی خوب و آبرومندانه میگذشت.
ازجمله خود بنده، الآن به گونهای فتح ابواب شده و آنقدر رزق و روزی زیاد شده که خدا میداند، بهطوری که گاهی متحیّر میمانم این الطاف الهی و ارزاق غیبی از کجا میآید؟ این واقعیتی است که باید به آن اذعان کرد. کسانی که از لحاظ مادّی فقیر، ولی از نظر معنوی غنی هستند، بدون اینکه خودشان متوجه شوند، امور زندگیشان خیلی خوب اداره میشود و مشکلی ندارند.
در حالات این افراد فکر کنید، داستانهایشان را مطالعه کنید تا مقداری توکّلتان به خدا زیاد شود. آن وقت خواهید دید که خداوند چه الطافی دربارۀ شما خواهد داشت.
پذیرایی خداوند از سالکان
«إِلَهِي مَنِ الَّذِي نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِرَاكَ فَمَا قَرَيْتَهُ؟»؛ معبودم! کیست که بر آستانت وارد شده و خواهان مهمانپذیریات باشد و تو از او پذیرایی نکرده باشی؟! امام سجّاد(علیه السلام) میفرماید: شخصی که به خدا التماس و تضرّع میکند که من مهمان تو هستم، درب خانهات را به روی من باز کن، اگر از روی صداقت ذاتی و واقعی آمده باشد و خدا ببیند که از همه جا منقطع شده است، حتماً درب خانهاش را به روی او باز میکند.
وقتی مهمانی درب خانه را بزند، آنهم کسی که از راه دور آمده، غریب است و هیچ جایی ندارد، آیا امکان دارد که صاحب خانه درب را به روی او باز نکند؟ ما غیر از اینکه به سوی خدا برویم کجا را داریم؟ غیر از خدا کسی نمیتواند از شما پذیرایی کند. چه کسی این مطلب را میفهمد؟
عزیزان! موحّد کامل این را میفهمد و میداند که دنیا همهاش مال خداست. خوب توجه کنید! باید روز و شب تلاش کنید و خودتان را به توحید حقیقی برسانید. همه میگوییم دنیا مال خداست، ولی کسی که سالها از استادش دستورهایی داشته و از روی دل و جان، یقین، ریاضت و سحرخیزی این حرف را میزند خیلی فرق میکند.
شما باید مثل امام زینالعابدین(علیه السلام) باشید و او را الگوی خود قرار دهید. آن حضرت انقطاع کامل به خدا داشت. شما هم اگر آنطور باشید و مانند آن بزرگوار از خداوند(عزّ و جلّ)بخواهید، جواب میگیرید، و گرنه نمیتوانید جواب بگیرید. کسی که موحّد، اهلاللّه و اهل توحید باشد، اینطور حرف میزند و مثل مادرِ بچّهمرده گریه و زاری میکند و اشک میریزد.
اگر به حالات اهل بیت(علیهم السلام) نگاه کنید، میبینید که هنگام وضو و نماز میلرزیدند و رنگ چهرهشان تغییر میکرد.[7] بنابراین اگر دلت تکان بخورد و اشکت جاری شود، آیا ممکن است خدا جوابت را ندهد؟
«إِلَهِي مَنِ الَّذِي نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِرَاكَ فَمَا قَرَيْتَهُ؟!»؛ در این مناجات همهاش سؤال و درخواست است، مثل بچّهای که به پدرش بگوید: مگر من بچۀ تو نیستم؟! چرا به من پول نمیدهی؟! امام(علیه السلام) با خدا اینگونه حرف میزند، میگوید: مگرمن بندۀ تو نیستم؟ مگر مهمان تو نیستم؟ مگر به درب خانهات نیامدم؟ آیا ما با خدا اینطور حرف میزنیم؟ یا طلبکار خدا هستیم؟
من سر كوى تو مىخواهم نمىخواهم بهشت
نيست عاشق را بغير از كوى جانان ملتمس[8]
«وَ مَنِ الَّذِي أَنَاخَ بِبَابِكَ مُرْتَجِياً نَدَاكَ فَمَا أَوْلَيْتَهُ؟!»؛ کیست که مَرکب حاجت را با امید به سخاوتت به درگاهت خوابانده باشد و تو احسانش ننموده باشی؟ کسی که با شترش به درب خانه تو بیاید و امیدش فقط به دست تو باشد، نه به دست بندگان، آیا اصلاً میشود به او نگاه نکنی؟ ببین امام سجّاد(علیه السلام) با خدا چگونه حرف میزند. شما این هنر را دارید که با محبوب خود اینطور حرف بزنید. این حرفها عاشقانه است و با عشق این حرفها را میزند.
«أَ يَحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بَابِكَ بِالْخَيْبَةِ مَصْرُوفاً؟»؛ آیا خوشایند است که از درگاهت با محرومیت بازگردم؟ خدایا! اگر صادقانه و از روی خلوص، درب خانۀ تو را بزنم، آیا میتوان باور کرد که مرا از درب خانهات رد کنی تا دست خالی برگردم؟!
«وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِوَاكَ مَوْلًى بِالْإِحْسَانِ مَوْصُوفاً»؛ درحالیکه جز تو سروری که به احسان متصّف باشد نشناسم؟ این همان تجرّد محض و پا گذاشتن به میدان معرفت نفس است. باید خودت را بشناسی و تا خودت را نشناسی خدا را هم نمیشناسی. امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»؛[9] کسی که خود را بشناسد، حتماً پروردگارش را میشناسد.
باید بفهمی چه بودی؟ کجا بودی؟ چطور درست شدی؟ چه کسی تو را آورد؟ چه زمانی میبرد؟ باید به اینها اقرار و اذعان کنیم و به این حقیقت یقین کنیم. چرا از حقیقت فرار میکنیم؛ لذا میگوید: «وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِوَاكَ مَوْلًى بِالْإِحْسَانِ مَوْصُوفاً»؛ مولایی نیکوکار غیر از تو نمیشناسم که جوابگوی حاجتهای من باشد؛ چون تا وقتی تو اجازه ندهی مخلوقات نمیتوانند کاری برای من انجام بدهند؛ پس برگشت همه به سوی خداست.
خدا امید و آرزوی سالکان
«كَيْفَ أَرْجُو غَيْرَكَ وَ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِيَدِكَ؟»؛ چگونه به غیر تو امید بندم درحالیکه هر خوبی به دست توست؟ من وقتی همهچیز را در دست تو میبینم کجا بروم؟ دیگر جایی باقی نمیماند. اینها همه توحید است. شما باید چنین یقینی داشته باشید و اگر ندارید چرا این در و آن در میزنید؟ چرا بر خدا منّت میگذارید؟ چرا دشنام میدهید؟ وقتی ما در عقیده و رفتار و کردار، راست نباشیم، نباید از خدا انتظار داشته باشیم.
«وَ كَيْفَ أُؤَمِّلُ سِوَاكَ وَ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ لَكَ؟»؛ چگونه جز تو را آرزو کنم درحالیکه آفرینش و فرمان ویژۀ تو است؟ الف و لام در «الْخَلْقُ» برای عموم است و تمامی مخلوقات را ازجمله: پشۀ کوچک، فرعون، عفریت و دیگر موجودات، شامل میشود. «لَكَ»؛ یعنی خودت همۀ مخلوقات را آفریدی، حیات، ممات، رزق و روزی و همه چیز در دست توست.
«الْأَمْرُ»؛ به معنای شئونات است؛ این خلقی که خدا آفریده، عالم امری هم لازم دارد که آنها را تدبیر کند و رزق و روزی دهد. پس اگر همۀ آفرینش و شئونات برای توست، غیر تو را نمیتوانم آرزو کنم؛ چون غیر از تو را پیدا نمیکنم. شما باید چنین ایمانی را پیدا کنید.
در دعای هر شب دهۀ آخر ماه رمضان میخوانیم: «أَنْ تَهَبَ لِي يَقِيناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَاناً يَذْهَبُ بِالشَّكِّ عَنِّي»؛[10] خدایا! یقینی به من ببخش که با ادراک قلبی من همراه باشد و ایمانی بده که شک را از من ببرد. امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
«ثَلَاثٌ تَنَاسَخهَا الْأَنْبِيَاءُ مِنْ آدَمَ(علیه السلام) حَتَّى وَصَلْنَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كَانَ إِذَا أَصْبَحَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِيناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي»؛[11] سه چيز را پيامبران از همديگر ارث بردند.
از آدم(علیه السلام) گرفتهاند تا رسيدهاند به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه هميشه بامداد میگفت: خدایا ایمانی میخواهم که با ادراک قلبی من همراه باشد و یقینی بده تا بدانم به من نمیرسد مگر آنچه تو برایم مقدر فرمودهای و مرا از زندگى به آنچه نصيبم فرمودى خشنود بدار.
خدایا! در دل من یقینی بکار که بدانم همهچیز این عالم در دست توست. عزیزان! تثبیت شدن، کار دارد و یقین میخواهد. ممکن است با افرادی برخورد کنید که حال روحی شما ضعیف شود یا از بین برود. این چه ایمانی است که با دعای کمیل خواندن در شب جمعه، حال آدم خوب شود، ولی در اثر ارتباط با دیگران از بین برود؟! این چگونه یقینی است؟!
از خدا یقین ثابت بخواهید و بگویید: خدایا! من یقین ثابت میخواهم که با برخورد با دیگران ضعیف نشود. کلمه کلمۀ این دعا از روی یقینِ ثابت و کامل است که هیچ مویی لای درزش نمیرود و هیچ شبهه و شکّی در آن نیست؛ ما باید همینگونه باشیم.
«أَ أَقْطَعُ رَجَائِي مِنْكَ وَ قَدْ أَوْلَيْتَنِي مَا لَمْ أَسْأَلْهُ مِنْ فَضْلِكَ؟»؛ آیا امیدم را از تو قطع کنم درحالیکه از روی احسان، آنچه از تو نخواستم به من عطا فرمودی؟ خدایا! آیا میشود من امیدم را از تو قطع کنم درحالیکه جاهایی اصلاً از تو حاجتی نخواسته بودم و نیازم را برای تو نگفته بودم، از فضل و کرمت به من عطا کردی؛ پس برای اینکه از تو شکایت کنم و امیدم را از تو قطع کنم، جایی نمیماند.
«أَمْ تُفْقِرُنِي إِلَى مِثْلِي وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِكَ»؛ یا مرا به مانند خودم نیازمندم میکنی درحالیکه به رشتۀ محکمت چنگ میزنم؟ خدایا! به ریسمان محکم تو چنگ زدهام، چرا مرا به جای دیگری حواله میکنی؟ آن دیگری هم مثل من است، او هم باید فقر و نیازش را به درب خانۀ تو بیاورد. خدایا! این کار را با من نکن، بگذار من به تو عرض حاجت کنم و خودت به من نظر کنی.
سرِّ آوردن اسما و صفات الهی در مناجات
نجوا کننده در همۀ مناجاتها با اینکه درصدد مطرح کردن نیازهای شخصی خودش است، ولی میبینیم که اسما و صفات کمال خدا را هم ذکر میکند و او را با اوصاف بزرگی میستاید. آیا ذکر اسما و صفات الهی در مناجات وجه ویژهای دارد؟
سرّ مسئله این است که شما وقتی میخواهید از کسی چیزی بگیرید، باید او را در حدّی بدانید که بتواند مشکلات و گرفتاریهای شما را برطرف کند.
دربارۀ ذات باری تعالی هم باید شما این اعتقاد را داشته باشید که خدا دارای صفات فضل و کرم، دارای شایستگیها و منزلتهایی است که وقتی بندگانش نیازهای خودشان را با او در میان میگذارند، برای برآوردن حاجتها و نیازهای آنها اهلیّت و صلاحیّت دارد؛ ازاینرو باید هم نیاز و حاجت ذکر شود و هم محبوبی که دارای چنین صفتهایی است.
خوشبختی با قصد خدا و استغفار
«يَا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ الْقَاصِدُونَ»؛ ای آنکه قصدکنندگان به رحمتش خوشبخت شدند. هر کسی خدا را واقعاً قصد کند به سعادت میرسد. الهی! تو که نیازهای بندگان را برآورده میکنی، میخواهم از رحمت و مهربانیات که مرا ببخشی. در قرآن میفرماید: {وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ ۚ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ}؛[12] و بر خداست كه راه راست را به بندگان نشان دهد، امّا بعضى از راهها بيراهه است و اگر خدا بخواهد، همۀ شما را هدايت مىكند.
«وَ لَمْ يَشْقَ بِنَقِمَتِهِ[13] الْمُسْتَغْفِرُونَ»؛ آمرزش خواهان به انتقامش بدبخت نشدند. آنهایی که برای گناهان،خطاها و غفلتهای خود طلب مغفرت میکنند، هیچگاه بدبخت نمیشوند و گرفتار نقمت الهی نمیگردند.
نقمت، عذاب الهی و رد کردن خواستههای بنده برای کسانی است که خدا را یاد نمیکنند و استغفار ندارند. در قرآن کریم آیاتی دربارۀ استغفار وجود دارد که اگر بندهای استغفار کرد و به طرف خدا روی آورد، خداوند(عزّ و جلّ)بسیاری از مشکلاتش را برطرف میکند.
{وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ}؛[14] از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد تا شما را تا مدّت معيّنى (از مواهب زندگى اين جهان) به خوبى بهرهمند سازد و به هر صاحب فضيلتى، به مقدار فضيلتش ببخشد و اگر (از اين فرمان) روى گردان شويد، من بر شما از عذاب روز بزرگى بيمناكم.
البته باید توجّه داشت که استغفار فقط برای بخشیدن گناه نیست، بلکه اگر انسان گناهی هم نداشته باشد، خود استغفارموضوعیّت دارد؛ چون انسان را به خدا نزدیک میکند و رزق و روزیاش هم زیاد میشود.
{اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ}؛[15] از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيرویتان بيفزايد و گنهكارانه، روى (از حق) بر نتابید.
فراموشی و غفلت از خداوند(عزّ و جلّ)
«كَيْفَ أَنْسَاكَ وَ لَمْ تَزَلْ ذَاكِرِي؟!»؛ چگونه فراموشت کنم که همیشه به یادم بودهای؟! خدایا! امکان دارد تو را فراموش کنم؟ درحالیکه ایمان و یقین دارم قبلاز اینکه من تو را یاد کنم، تو مرا یاد کردهای و توفیق دادهای تو را یاد کنم. تو مرا از عدم به وجود آوردی و در عالم ذر یاد کردهای. در قرآن کریم میفرماید:
{وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ}؛[16] و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريۀ آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهيم» (چنين كرد، مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد بىخبر مانديم).»
در این دنیا همهجا همراه من بودی؛ بنابراین دیگر جایی ندارد که تو را فراموش کنم. «وَ كَيْفَ أَلْهُو عَنْكَ وَ أَنْتَ مُرَاقِبِي؟»؛ چگونه از تو بیخبر شوم که تو نگهبانم هستی؟ آیا میشود خدا را یاد نکنم و از او غافل بمانم، درحالیکه میدانم در تمام لحظههای عمر مراقب من بود و از من دستگیری کرد؛ پس دیگر جایی نمیماند که خدا را فراموش کنیم.
البته این مطالب و گفتهها دربارۀ افرادی است که امام سجّاد(علیه السلام) در این مناجات، آنها را وصف کرده است. کسانی که خدا را اینگونه میشناسند، مشمول اوصاف و کلمات این مناجات خواهند بود.
استمداد از کرامت الهی
«إِلَهِي بِذَيْلِ كَرَمِكَ أَعْلَقْتُ يَدِي»؛ معبودم! دستم را به دامن کرامتت آویختم. اگر بندهای خدا را کریم وبخشنده ببیند، هیچگاه به جای دیگر و نزد کسی دیگر نمیرود، اگر هم صدایش کنند، دنبال صداها نمیرود؛ چون معشوق و محبوبی را انتخاب کرده که کارهای اوّلین و آخرین و تمام امور جهان به دست اوست.
سالک الی الله غیر از بارگاه الهی کجا میتواند برود؟ «أَعْلَقْتُ» از تعلیق و معلّقکردن است؛ یعنی خدایا! دستانم را در آسمان آویزان و معلّق کردم، دست و دلم و همۀ وجودم به سوی تو متوجّه شده است و کشکول گدایی را هیچوقت پایین نمیآورم وجای دیگری نمیروم تا خودت دستان مرا پر کنی.
به عبارت دیگر سالک نجوا میکند که خدایا! مرا به جای دیگری حواله نکن، در همین آستانۀ تو هستم و جای دیگری نخواهم رفت، بلکه صبر میکنم تا عنایتی از سوی تو شامل حالم شود.
از كرم در من بيچاره نظر كن نفسى
كه ندارم بجز از لطف تو فريادرسى[17]
«وَ لِنَيْلِ عَطَايَاكَ بَسَطْتُ أَمَلِي»؛ برای رسیدن به دادهها و عطاهایت سفرۀ آرزویم را گستردم. این جمله، مفهوم و معنای جملۀ قبلی را تأکید میکند. در این جمله به خدا میگویی: گسترۀ آرزوی من وسیع است، ولی آمال و آرزوهای من در تو خلاصه میشود و هیچگاه بهجای دیگری رو نمیکنم؛ دستم را امیدوارانه برای گرفتن عطیهها و هدیههای تو دراز کردم و منتظرم به اندازۀ ظرفیتی که دارم، به من عنایتی کنی.
دو درخواست ناب و خالص
«فَأَخْلِصْنِي بِخَالِصَةِ تَوْحِيدِكَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»؛ مرا به خلوص توحیدت خالص کن و از بندگان برگزیدهات قرار ده. خدا میفرماید: ای بندۀ من چه میخواهی؟حاجت اوّل این است که مرا موّحد خالص بار بیاوری. حاجت دوّم این است که مرا از بهترین بندگانت قرار بدهی.
این حاجت خیلی بزرگ است و با حاجتهای دنیوی، مثل خانه خواستن، زن و بچّه خواستن و … قابل قیاس نیست. اگر خانه و زن و بچّه داشتن از توحید و بندگی خدا مهمتر بود،
امام زینالعابدین(علیه السلام) که علم اوّلین و آخرین را داشت، درخواستش میکرد و میگفت:خدایا! به من خانه یا ثروت دنیا بده! خدایا! به من زن و بچه بده! خیلیها دنبال گنج دنیا هستند، اینجا و آنجا میروند، هرجا بگویند گنجی است راه میافتد میرود، تمام وقتش را برای پیدا کردن گنج میگذارد و آخرش هم به چیزی نمیرسد.
در این مناجات از خدا نه گنجی خواستی، نه مالی، نه دنیایی، نه آخرتی، بلکه فقط خودش را میخواهی. آیا چیز بالاتری از خود خدا هست؟ اگر نمیتوانید یا وقت ندارید همۀ این مناجات را بخوانید، سفارش میکنیم همین چهار جملۀ دعا را انتخاب کنید و در اوقاتی مثل قنوت نماز بخوانید.
معرفت به اوصاف خداوند
حضرت زینالعابدین(علیه السلام) در این بخش از مناجات، خداوند(عزّ و جلّ)را با اوصاف بسیار بلندی توصیف میکند که با حال امیدواران مناسبت دارد. اینک هر کدام از این صفات را شرح میدهیم.
-
پناهگاه گریزندگان
«يَا مَنْ كُلُّ هَارِبٍ إِلَيْهِ يَلْتَجِئُ»؛ ای آنکه هر گریزانی به او پناه میجوید. هر کسی از هر جایی فرار کند، اگر با معرفت باشد بهطرف خدا میرود و به او پناه میبرد؛ چون از همه جا منقطع و مأیوس شده است. انسان آگاه و سالک باید این مطلب را درک کند که هیچکس جز خدا به درد او نمیخورد و مادامیکه انقطاع کامل برای سالک حاصل نشود، دلش به توحّد نخواهد رسید و یکجا با یک دلبر و دوست نخواهد بود.
-
امید جویندگان
«وَ كُلُّ طَالِبٍ إِيَّاهُ يَرْتَجِي»؛ هر جویندهای به او امید میبندد. هر کسی اهل عشق و طلب است، سراغ خدا میرود و از او میخواهد. شاید سؤالی مطرح شود که همۀ عشقها، محبّتها و طلبهای اهل دنیا چگونه در ملجأ و پناهگاه خدای متعال میرود و آنجا حل و فصل میشود با اینکه در ظاهر اینطور نیست؟
در ظاهر یک نفر عاشق زن زیبایی میشود، عاشق مال و ثروت میشود یا در نیازهایش به سراغ وزیر، نمایندۀ مجلس و رئیسجمهور میرود، آنجا هم جوابش را میگیرد؛ آیا واقعاً این شخص، عاشق خدا شده و به سوی او رفته است؟ اهل معرفت میگویند: در همۀ این طلبها، محبّتها، درخواستها و اینجا و آنجا رفتنها، پیش خدا رفتهای، ولی او میگوید: من پیش خدا نرفتم، نه مسجدی، نه عبادتی! چطور به من میگویی پیش خدا رفتهام؟!
امام سجاد(علیه السلام) میفرماید: هر کسی از هر جایی فرار میکند، پیش هر کسی که میرود، پیش خدا رفته است و هر کسی هر طلبی دارد و طلبش برآورده میشود، در واقع پیش خدا رفته است. یک موّحد کامل فقط خدا را در این عالَم مؤثر میبیند. «لَا مُؤثِّرَ فِي الْوُجودِ إلاّ اللَهُ»؛ غیر از خدا مؤثری در عالم وجود ندارد. وقتی او را مؤثرمیبیند، دیگر همه چیز مال اوست، این عالَم، خانۀ خداست و این بندهها، بندههای خداست؛
اگر در ظاهر سراغ بنده خدایی میروی و او حاجت تو را برآورده میکند، در واقع خدا روا کرده است؛ چون تا وقتی که مشیّت خدا به چیزی تعلّق نگیرد، هیچکس نمیتواند برای کسی کاری بکند؛ برای اینکه مشیّت الهی حقیقتاً فوق همۀ مشیّتهاست و بدون مشیت او کاری صورت نمیپذیرد، چنانکه ذات اقدس الهی در قرآن کریم میفرماید:
{وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ}؛[18] و شما اراده نمیکنید، مگر اینکه خداوند، پروردگار جهانیان، اراده کند و بخواهد. بنابراین بشر – چه بداند و چه نداند – مرجع همۀ طلبها تنها خداوند قادر متعال است؛ لا هو إلا هو.
-
بهترین امیدبخش
«يَا خَيْرَ مَرْجُوٍّ»؛ ای بهترین امیدبخش. خدا بهترین امید سالک است و این بنده، جز امید داشتن به خدای متعال چارهای ندارد. او بهترین امید است؛ زیرا همه چیز دارد و مالک همه چیز است و دیگران در تحت قدرت او هستند.
البته همانطوری که گفتهایم، صفت امید و خوف باید به صورت متعادل باشد؛ چون اگر رجا و امید غلبه پیدا کند، ممکن است سالک به غفلت و عجب و غرور گرفتار شود و اگر صفت خوف و ترس غلبه یابد، موجب یأس و ناامیدی در سالک خواهد شد و او را از طیّ طریق بازخواهد داشت.
-
کریمترین مدعوّ
«وَ يَا أَكْرَمَ مَدْعُوٍّ»؛ ای کریمترین خوانده شده. به هر کسی که کریم گفته میشود، خدا از او بالاتر و دایرۀ کَرمش خیلی بزرگتر و بیشتر است. خدا چون نامتناهی است، کرمش هم بیانتها، گسترده و بهترین است. این جملهها از امام عارف بالله است که هیچگونه شکی در قاطعیت کلام او نیست.
-
پاسخگوی سائل
«وَ يَا مَنْ لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ»؛ ای آنکه درخواستکننده اش ناامید برگردانده نشود. اگر کسی واقعاً به سوی خدا برود و از او سؤال کند، درخواستش را رد نمیکند. خداوند(عزّ و جلّ)میفرماید: {وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ}؛[19] و هنگامى كه بندگان من از تو دربارۀ من سؤال كنند، بگو: من نزديكم، دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مىخواند، پاسخ مىدهم.
-
محروم نکردن آرزومند
«وَ لَا يُخَيَّبُ آمِلُهُ»؛ آرزومندش محروم نگردد. اگر کسی واقعاً به سوی تو بیاید و آرزویش را به درب خانۀ تو بیاورد، او را ناامید نمیکنی.
-
باز بودن درب رحمت الهی
«يَا مَنْ بَابُهُ مَفْتُوحٌ لِدَاعِيهِ»؛ ای آنکه درب رحمتش به روی خوانندگان باز است. خدایی که درب رحمتش همیشه باز است، هر شخصی که به درگاه او برود، او را از خودش مأیوس نمیکند.
نظر افتادش اندر گوهر فقر
گمان برد او كه باشد رهبر فقر
زبان حال خواجه گفتش اى باب
بدست من شود مفتوح اين باب[20]
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاءُ فَإِذَا أَذِنَ اللَّهُ لِلْعَبْدِ فِي الدُّعَاءِ فَتَحَ لَهُ بَابَ الرَّحْمَة»؛[21] دعا برترین عبادت است و زمانی که خداوند برای بندهای اذن دعا دهد، درب رحمتش را برای او باز میکند.
-
گشوده شدن حجابها
«وَ حِجَابُهُ مَرْفُوعٌ لِرَاجِيهِ»؛ پردۀ درگاهش برای امیدواران گشوده است. اگر کسی از روی رجا و امیدِ صادقانه به طرف خدا برود، چون حاجب و دربان ندارد، سالک میتواند بدون حاجب وارد شود. هر کس بخواهد به ملاقات رهبر، رئیس جمهور و بزرگان برود، باید وقت قبلی بگیرد و الاّ راهش نمیدهند.
از چندین مانع یا نگهبان باید بگذرد تا به حضور آن بزرگ برسد. آیا خدا هم برای خودش حاجب و دربان گذاشته است یا میتوان او را بدون حجابی ملاقات کرد؟ خدا هیچ حجابی ندارد و انسان میتواند با توجّهی سراغ خدا برود و با او گفتوگو کند، مگر گناهان مانع شوند.
درخواستهای ناب
در پایان مناجات، امام سجّاد(علیه السلام) از محضر ربوبی سه حاجت ناب درخواست میکند.
«أَسْأَلُكَ بِكَرَمِكَ أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ مِنْ عَطَائِكَ بِمَا تَقرُّ بِهِ عَيْنِي»؛ از تو میخواهم به بزرگواریات که ببخشی از عطای خود بر من آنچنانکه دیدهام به آن روشن شود. در نخستین حاجت از خدا عطایا و هدایای مادی و معنوی را طلب میکنی که چشمانت به آنها روشن شود. اگر خودش را خواسته باشی، دیگر چه حاجتی بالاتر از آن؟! لذا با این خواسته، امورت را به خدا واگذار کردهای و گفتهای: خدایا! عطیههایی به من بده که وقتی آنها را ببینم چشمانم روشن شود.
«وَ مِنْ رَجَائِكَ بِمَا تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِي»؛ از امید به تو سرشارم سازی به اندازهای که نهادم آرامش یابد. در حاجت دوّم میخواهی که خدایا نوعی رجا و امید را در دل من قرار بده که موجب آرامش و طمأنینه شود تا دلم جای دیگری نرود.
«وَ مِنَ الْيَقِينِ بِمَا تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصِيبَاتِ الدُّنْيَا وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِيرَتِي غَشَوَاتِ الْعَمَى»؛ از یقین آنچنان بر من عطا کنی که با آن، ناگواریهای دنیا را برایم آسان نمایی و با آن از دیدگان دلم پردههای نابینایی را برگیری. در حاجت سوّم از خداوند(عزّ و جلّ)یقینی را طلب میکنی که مصائب دنیا را آسان کند. «غَشَوات» به پردههایی گفته میشود که روی چشم دل را میگیرد؛ بنابراین باید این حجابهای ظلمانی و نورانی برطرف شود.
تا تو تنپرورى و جانكاهى
نبرى راه سوى آگاهى
بر دلت طبع و رين محكم شد
بصرت را غشاوه مبرم شد[22]
در قران کریم هم دربارۀ «غشاوه» میفرماید:
{أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ}؛[23] آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند، او را با آگاهى (بر اينكه شايستۀ هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهاى افكنده است؟! با اين حال چه كسى مىتواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمىشويد؟!
در این آیۀ شریفه پرده را روی بصر و چشم ظاهر بیان فرموده، ولی در دعای مذکور، پرده را روی بصیرت آورده است.
«بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين»؛ به مهربانیات ای مهربانترین مهربانان. در جملۀ پایانی، خدا را به رحمت و مهربانیاش قَسم میدهی تا حاجاتی را که خواستهای، برآورده شود.
برگرفته از کتاب نجوای سالکان شرح مناجات خمس عشر امام سجاد (علیه السلام)
تألیف حضرت آیت الله کمیلی خراسانی(دامظله)
علاقه مندان جهت خریدو مطالعه کتاب می توانند از لینک زیر اقدام نمایند:
[1]. خ ل: بِنِعْمَتِکَ.
[2]. شیخ حرّ عاملی، الصحیفة السجادیّة الثّانیة، ص 32 ـ 33.
[3]. تميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ص 588.
[4]. ديوان فيض كاشانى، ج 2، ص 1105.
[5]. طلاق (65)، آیۀ 3.
[6]. ديوان حافظ، ص 380.
[7]. شعيري، جامع الأخبار، ص 65؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبي طالب(علیهم السلام)، ج 4، ص 14؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 1، ص 443؛ مجلسى، بحار الأنوار، ج 43، ص 339؛ بحرانى اصفهانى، عوالم العلوم، ج 17، ص 61.
[8]. عبدالرزاق لاهيجى، ديوان فياض لاهيجى، ص 346.
[9]. تميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ص 588.
.[10] كلينى، الكافي، ج 4، ص 161.
[11]. همان، ج 2، ص 524.
[12]. نحل (16)، آیۀ 9.
[13]. خ ل: بِنِعْمَتِکَ.
[15]. همان، آیۀ 52.
[16]. اعراف (7)، آیۀ ۱۷۲.
[17]. فخرالدين عراقى، كليات عراقى، ص 281.
[18]. تکویر (81)، آیۀ 29.
[19]. بقره (2)، آیۀ 187.
[20]. عطار نیشابوری، لسان الغيب، ص 591.
[21]. ورام بن أبي فراس، مجموعة ورّام، ج 2، ص 237.
[22]. ديوان فيض کاشانی، ج 4، ص 186.
[23]. جاثیه (45)، آیۀ 23.